gradually

/ˈɡrædʒuːəli//ˈɡrædʒʊəli/

معنی: بتدریج، رفته رفته، متدرجا، خرد خرد
معانی دیگر: بتدریج، رفته رفته

بررسی کلمه

قید ( adverb )
• : تعریف: by small steps or degrees.
مشابه: incrementally

- The weather is gradually getting warmer.
[ترجمه گوگل] هوا کم کم گرم تر می شود
[ترجمه ترگمان] هوا به تدریج گرم تر می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. gradually he became inured to that stifling environment
کم کم به آن محیط خفقان آور خو گرفت.

2. gradually he earned a good reputation
کم کم شهرت خوبی به دست آورد.

3. gradually he outgrew his bad habits
کم کم بر عادات بد خود چیره شد.

4. gradually he piled up a lot of information on rustam
کم کم اطلاعات زیادی درباره ی رستم گردآوری کرد.

5. gradually he sank in the mire of depravity and sin
به تدریج در منجلاب کژراهی و گناه غرق شد.

6. gradually her dislike of bathing turned into a phobia
کم کم عدم علاقه ی او به آبتنی تبدیل به ترس بیمار گونه شد.

7. gradually his energy was spent
کم کم رمق او تحلیل رفت.

8. gradually his love of cleanliness became a mania
عشق او نسبت به نظافت کم کم تبدیل به وسواس شد.

9. gradually new york became the literary and artistic hub of america
کم کم نیویورک کانون ادبی و هنری امریکا شد.

10. gradually she made her husband housebroken
کم کم شوهر خود را سربراه کرد.

11. gradually siamak became prosperous
کم کم کار سیامک گرفت.

12. gradually the barter system gave way to a monetized economy
بتدریج نظام تهاتری به یک اقتصاد مبتنی بر پول تبدیل شد.

13. gradually the child becomes aware of his individuality
کم کم کودک به شخصیت خود پی می برد.

14. gradually the child fell out of the habit of sucking his thomb
کودک به تدریج عادت مکیدن انگشت خود را فراموش کرد.

15. gradually the drizzle turned into a rainstorm
ریز بار کم کم تبدیل به رگبار شد.

16. gradually the mist thickened
کم کم مه انبوه تر (غلیظتر) می شد.

17. gradually the roman empire fell into decay
امپراطوری روم به تدریج دچار تباهی شد.

18. gradually the truth began to dawn on him
کم کم واقعیت برایش آشکار شد.

19. gradually the truth leaked out
کم کم حقیقت آشکار شد.

20. gradually the truth surfaced
کم کم واقعیت هویدا شد.

21. gradually the water hardened and became as hard as stone
کم کم آب ماسید و همچون سنگ سخت شد.

22. gradually the wind developed into a strong storm
کم کم وزش باد تبدیل به توفان شد.

23. gradually they got used to each other
تدریجا به هم خو گرفتند.

24. exhaustion gradually muddied his mind
خستگی کم کم فکر او را مختل کرد.

25. he gradually conditioned his body for mountain climbing
او به تدریج بدن خود را برای کوهنوردی ورزیده کرد.

26. rebellion gradually faded out and once again peace returned
شورش کم کم از میان رفت و دوباره آرامش برقرار شد.

27. she gradually adjusted to her husband's idiosyncrasies
او کم کم خود را با تک ویژگی های شوهرش وفق داد.

28. they gradually adapted themselves to the envirnoment
آنها به تدریج خود را با محیط وفق دادند.

29. childhood memories gradually recede
خاطرات کودکی کم کم زدوده می شود.

30. education is gradually circumfusing africa
آموزش و پرورش به تدریج در افریقا گسترده می شود.

31. he was gradually given the label "womanizer"
کم کم به او لقب ((زن باز)) را دادند.

32. plastics are gradually becoming rivals of metals
پلاستیک دارد کم کم رقیب فلز می شوند.

33. that subject gradually evolved into a dilemma
آن موضوع کم کم به صورت معمایی درآمد.

34. the amazon gradually spreads out and reaches a width of six miles
رود آمازون به تدریج وسیع می شود و به پهنای شش مایل می رسد.

35. the boat gradually dwindled to a speck on the horizon
قایق کم کم به نقطه ای در افق تبدیل شد.

36. the calm gradually became boring
سکوت کم کم ملال آور شد.

37. the storm gradually weakened
توفان کم کم ضعیف شد.

38. their memory gradually faded out
خاطره ی آنها به تدریج زایل شد.

39. they are gradually feeling the pinch of economic competition
کم کم دارند فشار رقابت اقتصادی را احساس می کنند.

40. this plateau gradually rose upward
این فلات کم کم مرتفع شد.

41. an embryo enlarges gradually
رویان به تدریج بزرگ می شود.

42. the dancer stripped gradually as she sang
رقاصه در حین آواز خواندن به تدریج لباس های خود را در می آورد.

43. the expanding economy gradually enriched a large number of people
اقتصاد شکوفا کم کم تعداد زیادی از مردم را به ثروت رساند.

44. stir in the flour gradually to avoid lumping
آرد را کم کم اضافه کن و هم بزن تا قلمبه نشود.

45. their hope for survival gradually withered away
امید آنها به زنده ماندن کم کم تبدیل به یاس شد.

46. this road's gradient rises gradually
شیب این راه به تدریج زیاد می شود.

47. foreigners who lived in rome gradually became italianized
خارجیانی که در رم زندگی می کردند کم کم ایتالیایی منش شدند.

48. the audience was angry but gradually quieted down
حاضران خشمگین بودند ولی کم کم آرام شدند.

49. the discord among the chieftains gradually ended up in war
ناسازگاری خوانین کم کم به جنگ منجر شد.

50. the house of burgundy was gradually culminating
خاندان بور گاندی تدریجا به اوج خود می رسید.

51. the pace of their activity gradually eased off
میزان فعالیت آنها به تدریج کاهش یافت.

52. when he reached ninety, he gradually lost his faculties
به نود سالگی که رسید کم کم قوای دماغی خود را از دست داد.

53. worms extrude their fecal matter gradually
کرم ها مواد سرگینی خود را کم کم دفع می کنند.

54. he was a naive child who gradually learned to dissemble
او کودک ساده لوحی بود که کم کم تدلیس آموخت.

55. the furniture, like their happy marriage, gradually acquired a patina of age
اسباب خانه،مانند ازدواج سعادت آمیز آنان به تدریج از جلای قدمت بهره مند شد.

56. after a week in the new job, parichehr gradually got her bearings
پریچهر یک هفته پس از شروع کردن به کار جدید کم کم به وضعیت آشنا شد.

57. in the beginning she was timid, but she gradually learned to assert herself
در ابتدا خجالتی بود ولی کم کم آموخت که خودی نشان دهد.

58. in the early part of the evening, electricity consumption peaks and then gradually subsides
مصرف برق در اوایل شب به اوج می رسد و سپس به تدریج کم می شود.

مترادف ها

بتدریج (قید)
inchmeal, gently, gradually, piecemeal

رفته رفته (قید)
inchmeal, gradually

متدرجا (قید)
gradually

خرد خرد (قید)
inchmeal, gradually, piecemeal

تخصصی

[ریاضیات] رفته رفته، به تدریج
[آب و خاک] تدریجی

انگلیسی به انگلیسی

• progressively

پیشنهاد کاربران

گاماس گاماس ( ارمنی )
خوارخوار. [ خوا / خا خوا / خا ] ( ق مرکب ) آهسته آهسته. کم کم. اندک اندک. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
سخن هرچه بشنیدم از شهریار
بگفتم به ایرانیان خوارخوار.
فردوسی.
همی رفت بر خاک بر خوارخوار
...
[مشاهده متن کامل]

ز شمشیر کرده یکی دستوار.
فردوسی.
چنین گفت پس نامور با تخوار
که این کیست کآمدچنین خوارخوار.
فردوسی.
شاه لشکر را گفت شما خوارخوار از این در بروید و هر چهار سوی قلعه را نگاهدارید. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ) . و گویند برهنه بر قفا خفت و بفرمود تا ده رطل روی در چهار بوته گداختند و بر سینه وی ریختند خوارخوار و آنجایگاه بر دانه دانه بیفسرد که هیچ موی و اندامش نسوخت. ( مجمل التواریخ والقصص ) .

به تدریج
مثال: She is gradually improving her English skills.
او به تدریج مهارت های انگلیسی اش را بهبود می بخشد.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
gradually: به تدریج
gradually death 😈
bit by bit
نرم نرمک
inchmeal
. Little by little
slowly, step by step
تدریجی
به طور پیوسته
کاماس گاماس
اندک اندک
مرحله به مرحله ، به طور تدریجی ( به تدریج )
تدریجا، آرام آرام، یواش یواش، پله پله، نم نم، نرم نرمک، آهسته آهسته، قدم به قدم،
آرام آرام
کم کم
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس