پسوند ( suffix )
• : تعریف: walking or advancing in (such) a manner.
- retrograde
- Centigrade.
اسم ( noun )
عبارات: make the grade
عبارات: make the grade
• (1) تعریف: a level, degree, or rank in a scale.
• مترادف: level, notch, position, quality, rank, standing, status
• مشابه: class, degree, league, rate, scale, stage, station, step, tier
• مترادف: level, notch, position, quality, rank, standing, status
• مشابه: class, degree, league, rate, scale, stage, station, step, tier
- The store sells only the highest grade of beef.
[ترجمه Reza] این فروشگاه بهترین گوشت گاو رو می فروشه|
[ترجمه گوگل] این فروشگاه فقط بالاترین درجه گوشت گاو را می فروشد[ترجمه ترگمان] فروشگاه فقط بالاترین درجه گوشت گاو رو میفروشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Diamonds of this grade are not used in fine jewelry.
[ترجمه گوگل] از الماس های این درجه در جواهرات ظریف استفاده نمی شود
[ترجمه ترگمان] الماس ها در این رده در جواهرات زیبا به کار نمی روند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] الماس ها در این رده در جواهرات زیبا به کار نمی روند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Only recruits who reach the highest grade are selected for these special assignments.
[ترجمه Abolfazl] فقط انهایی که به بالاترین درجه دست میابند برای این کار ها ( مأموریت ها . . . . . ) ی مهم ( خاص ) انتخاب میشوند|
[ترجمه گوگل] فقط افرادی که به بالاترین درجه می رسند برای این تکالیف ویژه انتخاب می شوند[ترجمه ترگمان] تنها افرادی که به بالاترین درجه می رسند برای این ماموریت های خاص انتخاب می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a division made by age to group school children for instruction, or the children who belong to such a division.
• مشابه: class
• مشابه: class
- My son is in second grade.
[ترجمه ====] پسر من کلاس دوم است .|
[ترجمه گوگل] پسر من کلاس دوم است[ترجمه ترگمان] پسر من کلاس دوم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The sixth grade went to the museum yesterday.
[ترجمه سارا] دیروز کلاس ششم به موزه رفت|
[ترجمه گوگل] کلاس ششم دیروز به موزه رفت[ترجمه ترگمان] کلاس ششم دیروز به موزه رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a number or letter that indicates the relative quality of schoolwork.
• مترادف: mark, score
• مشابه: rating
• مترادف: mark, score
• مشابه: rating
- I worked hard to get a good grade in that class.
[ترجمه M.F] من به سختی کار کردم تا به درجه ی مقبولی در این کلاس برسم|
[ترجمه گوگل] من خیلی تلاش کردم تا در آن کلاس نمره خوبی بگیرم[ترجمه ترگمان] من سخت تلاش کردم که تو این کلاس نمره خوب بگیرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- What grade did you get on your paper?
[ترجمه Aylar] تو روی کاغد خود چه نمره ای گرفتی؟|
[ترجمه گوگل] چه نمره ای در برگه خود گرفتید؟[ترجمه ترگمان] نمره تو نمره چی گرفتی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: the degree of inclination of a road or railroad.
• مترادف: gradient, rise
• مشابه: acclivity, declination, decline, declivity, downgrade, hill, inclination, incline, pitch, slant, slope, upgrade
• مترادف: gradient, rise
• مشابه: acclivity, declination, decline, declivity, downgrade, hill, inclination, incline, pitch, slant, slope, upgrade
- My car could never make it up such a steep grade.
[ترجمه گوگل] ماشین من هرگز نتوانست آن را به این درجه شیب دار برساند
[ترجمه ترگمان] ماشین من هیچوقت نمی تونه همچین چیزی رو بالا ببره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ماشین من هیچوقت نمی تونه همچین چیزی رو بالا ببره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: grades, grading, graded
حالات: grades, grading, graded
• (1) تعریف: to assign a rank according to quality; give a grade to; evaluate.
• مترادف: evaluate, mark, rate
• مشابه: rank
• مترادف: evaluate, mark, rate
• مشابه: rank
- Teachers spend a lot of time grading papers.
[ترجمه گوگل] معلمان زمان زیادی را صرف نمره دادن به مقالات می کنند
[ترجمه ترگمان] معلمان، زمان زیادی را برای درجه بندی مدارک صرف می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] معلمان، زمان زیادی را برای درجه بندی مدارک صرف می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to organize or sort by steps or degrees; class.
• مترادف: categorize, class, classify, graduate, group, rank, rate, sort, type
• مشابه: arrange, coordinate, methodize, order, organize, pigeonhole, place, position, size, value
• مترادف: categorize, class, classify, graduate, group, rank, rate, sort, type
• مشابه: arrange, coordinate, methodize, order, organize, pigeonhole, place, position, size, value
- The lessons are graded so that they start out easy and become more challenging.
[ترجمه گوگل] دروس به گونه ای درجه بندی می شوند که آسان شروع می شوند و چالش برانگیزتر می شوند
[ترجمه ترگمان] درس ها به گونه ای دسته بندی می شوند که به آسانی شروع به چالش و چالش برانگیزتر می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] درس ها به گونه ای دسته بندی می شوند که به آسانی شروع به چالش و چالش برانگیزتر می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They grade the eggs according to size and quality.
[ترجمه گوگل] آنها تخم مرغ ها را بر اساس اندازه و کیفیت درجه بندی می کنند
[ترجمه ترگمان] آن ها تخم مرغ ها را با توجه به اندازه و کیفیت درجه بندی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها تخم مرغ ها را با توجه به اندازه و کیفیت درجه بندی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to make level or even.
• مترادف: even, level, smooth
• مشابه: flatten, pitch, roll, steamroller
• مترادف: even, level, smooth
• مشابه: flatten, pitch, roll, steamroller
- The crew graded the road.
[ترجمه گوگل] خدمه جاده را درجه بندی کردند
[ترجمه ترگمان] خدمه جاده رو نشون دادن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خدمه جاده رو نشون دادن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to be arranged in grades or stages.
• (2) تعریف: to be of a particular level of quality.
• مترادف: rank, rate
• مترادف: rank, rate