golden

/ˈɡoʊldən//ˈɡəʊldən/

معنی: طلایی، طلا، اعلاء، درخشنده، زرین
معانی دیگر: طلادار، زرد، طلایی رنگ، خوش یمن، بدیع، کم نظیر، پنجاهمین سالگرد، پرقیمت، عالی، موفق، پر افتخار، پر رونق، اعلا

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: deep yellow and shiny.
مترادف: aureate, gilt, gold, xanthic, yellowish
مشابه: bright, brilliant, gleaming, glittering, radiant, resplendent, shining, shiny, sparkling

(2) تعریف: made of gold.
مترادف: gold
مشابه: gilt

(3) تعریف: excellent or precious.
مترادف: exceptional, glorious, grand, magnificent, precious, special, splendid
مشابه: advantageous, favorable, invaluable, opportune, priceless, promising, propitious, timely

- a golden time
[ترجمه گوگل] یک زمان طلایی
[ترجمه ترگمان] زمان طلایی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. golden ears of wheat
خوشه های زرین گندم

2. golden hair flowing down her back
موهای طلایی که تا پشتش آویخته بود

3. golden opportunity
فرصت طلایی (عالی)

4. a golden dream
خواب طلایی

5. a golden opportunity
فرصت طلایی

6. a golden statue
مجسمه ی طلایی

7. a golden wedding
جشن پنجاهمین سال عروسی

8. her golden hair cascaded down her shoulder
موهای طلایی او برشانه اش موج می زد.

9. her golden tresses covered her shoulders
گیسوان زرین او شانه های او را می پوشاند.

10. his golden hair peeped from the edges of his cap
موهای طلایی او از لبه های کلاهش بیرون زده بود.

11. long, golden earrings were dangling from her ears
گوشواره های بلند و طلایی از گوش هایش آویخته بود.

12. the golden age of persian civilization
عصر طلایی تمدن ایران

13. the golden dew of sleep
(شکسپیر) شبنم زرین خواب

14. the golden period of greek literature
عصر طلایی ادبیات یونان

15. she has golden hair
او موی طلایی دارد.

16. (a pair of) golden earrings
گوشواره ی طلا

17. silence is golden
سکوت طلا است

18. his coat had golden lace and . . .
کت او یراق زرین داشت و . . .

19. long hair with golden curls
گیسوی بلند با شکنج های طلایی

20. the strand of golden hair which hangs from kristina's forehead
دسته ی گیسوی زرین که از پیشانی کریستینا آویخته است

21. they celebrated the golden anniversary of their marriage
آنان پنجاهمین سالگرد ازدواج خود را جشن گرفتند.

22. to encrust a golden cup with gems
لیوان زرین را با جواهر آراستن

23. her necklace was a golden chain with a cross hanging from it
گردنبند او زنجیری طلایی بود که صلیبی از آن آویخته بود.

24. the natives' skin was golden brown
پوست بدن بومیان قهوه ای طلایی بود.

25. the sunlight splashed over her golden hair
نور خورشید بر گیسوان زرین او می درخشید.

26. eight horses will race for the golden cup
هشت اسب برای کاپ طلا مسابقه خواهند داد.

27. her legs were covered with a golden down
پاهای او از موهای نرم طلایی پوشیده شده بود.

28. the rustle of their footsteps in the dry golden leaves
صدای خش خش گام های آنان در برگ های خشک و طلایی رنگ

29. Speech is silver (or silvern), silence is golden.
[ترجمه گوگل]گفتار نقره ای (یا نقره ای) است، سکوت طلایی است
[ترجمه ترگمان]گفتار نقره ای است (یا silvern)، سکوت طلایی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. Kindness is the golden chain by which society is bound together. Johann Wolfgang Von Goethe
[ترجمه گوگل]مهربانی زنجیر طلایی است که جامعه به وسیله آن به هم پیوند می خورد یوهان ولفگانگ فون گوته
[ترجمه ترگمان]مهربانی زنجیر طلایی است که جامعه با آن پیوند خورده است یوهان ولفگانگ ون گوته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

طلایی (صفت)
auburn, golden, gilt, auric, aureate

طلا (صفت)
golden, aurous

اعلاء (صفت)
best, golden, premium

درخشنده (صفت)
radiant, refulgent, golden, resplendent, effulgent, fulgent

زرین (صفت)
golden

انگلیسی به انگلیسی

• having the color of gold; of gold; precious; full of potential, opportune
something that is golden in colour is bright yellow.
golden things are made of gold.
you use golden to describe something that is excellent or ideal.

پیشنهاد کاربران

طلایی، زرین
مثال: The golden retriever was friendly and playful.
سگ طلایی خوش رو و بازیگوش بود.
golden: طلایی
زرین فام . [ زَرْ ری ] ( ص مرکب ) برنگ زر. طلائی . ( فرهنگ فارسی معین ) .
Golden thansnow
somebody is golden
یعنی فرددر موقعیت خیلی خوبی قرار دارد و احتمالاً موفق می شود.
طلایی
طلایی. به رنگ طلا . زرین .

بپرس