• : تعریف: to do excessively or with excessive enthusiasm; go to extremes. • مشابه: binge, overdo
انگلیسی به انگلیسی
• do something in an extreme way (especially as a result of over-enthusiasm); go over the side of a ship
پیشنهاد کاربران
Go overboard پا را از گلیم خود درازتر کردن، زیاده روی کردن. که البته تو این جور مواقع طرف بیشتر جوگیر و احساساتی میشه و تو امری زیاده روی می کنه که از این جهت مترادف با get carry away هستش. Hey dude, i may have gone a little overboard. Could ؟!you return the watch i gifted you ... [مشاهده متن کامل]
داداش، شاید یکم زیادی زیاده روی کردم، میشه ساعتی که بهت هدیه دادم رو برش گردونی؟!
جو گیر شدن
پا را از گلیم خود درازتر کردن
Go to extremes زیاده روی کردن
- افراط/زیاده روی کردن - شورش رو درآوردن - از حد گذراندن - بیش از حد ذوق زده شدن/ ذوق مرگ شدن - go over the top
• There's no need to go overboard
to make something too important زیاده روی کردن افراط کردن
زیاده روی کردن
زیاده روی کردن معنی گرفته شده از دیکشنری آنلاین Longman : to do or say something that is too extreme for a particular situation معنی گرفته شده از دیکشنری آنلاین Merriam - Webster : to do something in a way that is excessive or extreme : to do too much of something ... [مشاهده متن کامل]
معنی گرفته شده از دیکشنری آنلاین MACMILLAN : to do or say more than is reasonable or necessary, for example because you are excited or angry معنی گرفته شده از دیکشنری آنلاین Cambridge : to do something too much, or to be too excited or eager about something