پیش رفتن
( زمان ) گذشتن؛
رفتار کردن ؛
اتفاق افتادن، روی دادن، پیش آمدن، جریان داشتن و یا گذشتن؛
راه خود را ادامه دادن، جلوتر رفتن و یا دوباره راه افتادن؛
ادامه دادن، ادامه یافتن و یا ادامه پیدا کردن؛
... [مشاهده متن کامل]
( تئاتر ) وارد صحنه شدن و یا ظاهر شدن؛
( ورزش و غیره ) نوبت کسی بودن؛
جا گرفتن، اندازه بودن و یا خوردن؛
( کفش ) پا رفتن؛
( لباس ) تن کسی رفتن؛
( کارها، زندگی و غیره ) پیش رفتن و یا جلو رفتن؛
نق زدن و یا غر زدن؛
( مدرک و غیره ) تکیه کردن به و یا استناد کردن به؛
( در حالت محاوره و عامیانه ) کشته مُرده کسی یا چیزی بودن، عاشق کسی یا چیزی بودن و یا دیوونه کسی یا چیزی بودن.
https://zabanshenas. com
رفتار کردن ؛
اتفاق افتادن، روی دادن، پیش آمدن، جریان داشتن و یا گذشتن؛
راه خود را ادامه دادن، جلوتر رفتن و یا دوباره راه افتادن؛
ادامه دادن، ادامه یافتن و یا ادامه پیدا کردن؛
... [مشاهده متن کامل]
( تئاتر ) وارد صحنه شدن و یا ظاهر شدن؛
( ورزش و غیره ) نوبت کسی بودن؛
جا گرفتن، اندازه بودن و یا خوردن؛
( کفش ) پا رفتن؛
( لباس ) تن کسی رفتن؛
( کارها، زندگی و غیره ) پیش رفتن و یا جلو رفتن؛
نق زدن و یا غر زدن؛
( مدرک و غیره ) تکیه کردن به و یا استناد کردن به؛
( در حالت محاوره و عامیانه ) کشته مُرده کسی یا چیزی بودن، عاشق کسی یا چیزی بودن و یا دیوونه کسی یا چیزی بودن.
وقتی کارهای زیادی برای انجام دادن دارم
WhenI have a lot to going on
ادامه بده
صحبت رو از سر گرفتن
شتاب کن بدو، بیا
بعد از go on این اسامی هم میتونن بیان:
1. Go on vacation
2. Go on a trip/tour/cruise
3. Go on strike
از سر گرفتن
سپری شدن
جریان
Can you tell me, what was going on?
میتونی بهم بگی جریان چی بود؟
میتونی بهم بگی جریان چی بود؟
پرداختن به
در جریان بودن
There were two conversations going on at once
دو محاوره همزمان در جریان بود
دو محاوره همزمان در جریان بود
خب !!!!
میبستی !!! ( یعنی ادامه بده به خالی بندی ات )
میبستی !!! ( یعنی ادامه بده به خالی بندی ات )
طبق دیکشنری آنلاین macmillan یکی از معانی این کلمه "روی صحنه رفتن" ( در نمایش ) است :
to walk onto a stage to begin your part in a performance
مثال :
I don’t go on until the final act
ترجمه :
من تا اجرای آخر روی صحنه نمی روم
مثال :
ترجمه :
من تا اجرای آخر روی صحنه نمی روم
Go on to به معنای بعد از چیزی است یا به معنی مرحله بعد چیزی است
to move to the next thing or stage
تکیه کردن به
استناد کردن به
استناد کردن به
اتفاق افتادن
اتفاق افتادن
صحبت کردن مخصوصا با هیجان و حرارت
[نقل از هزاره]
go on to sth / to do sth
به چیزی پرداختن، به کاری پرداختن، سر چیزی رفتن، سر کاری رفتن
go on to the next item
سر مسئله بعدی رفتن، به مسئله بعدی پرداختن
به چیزی پرداختن، به کاری پرداختن، سر چیزی رفتن، سر کاری رفتن
سر مسئله بعدی رفتن، به مسئله بعدی پرداختن
دست یافتن
به دنبال بودن . . .
He would go on to found the children's defence fund
کسیکه به دنبال تاسیس دفاع از سرمایه کودکان بود
کسیکه به دنبال تاسیس دفاع از سرمایه کودکان بود
یالا. بیا جلو
دست یافتن
چی داره تو سرشون میگذره؟
۱. ادامه پیدا کردن، ادامه داشتن
۲. ادامه دادن
۳. اتفاق افتادن
۴. [زمان] گذشتن
۵. [چراغ] روشن شدن
۶. [دستگاه] به کار افتادن
۷. [به صورت امری] یالا، بیا، برو جلو
۲. ادامه دادن
۳. اتفاق افتادن
۴. [زمان] گذشتن
۵. [چراغ] روشن شدن
۶. [دستگاه] به کار افتادن
۷. [به صورت امری] یالا، بیا، برو جلو
ادامه دادن
سر نخی پیدا کردن
صحبت کردن درباره کسی یا چیزی، مخصوصا با گله و شکایت
ادامه یافتن
اتفاق افتادن
اتفاق افتادن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٣)