go bonkers

پیشنهاد کاربران

🔸 تعریف ها:
1. ( هیجانی – مثبت ) :
واکنش شدید احساسی به چیزی هیجان انگیز یا خوشحال کننده
مثال: The crowd went bonkers when the band came on stage.
جمعیت وقتی گروه موسیقی اومد روی صحنه، دیوونه شد.
...
[مشاهده متن کامل]

2. ( عصبی – منفی ) :
از کوره در رفتن یا واکنش شدید به چیزی ناراحت کننده یا آزاردهنده
مثال: My parents went bonkers when they saw the broken window.
والدینم وقتی پنجره شکسته رو دیدن، حسابی قاطی کردن.
3. ( رفتاری – غیرمنطقی ) :
رفتار عجیب یا غیرقابل کنترل، گاهی با بار طنزآمیز
مثال: He went bonkers trying to solve that puzzle.
برای حل اون پازل، دیوونه شد از بس تلاش کرد.
🔸 مترادف ها:
go crazy – freak out – lose it – go nuts – go wild – flip out

be or become wild, restless, irrational, or crazy; to act in such a way
1. وحشی، بی قرار، غیرمنطقی یا دیوانه بودن یا شدن؛ و به این صورت ( بیقرار، دیوانه و. . . ) عمل کردن.
2. خیلی عصبانی یا ناراحت شدن یا آشفته شدن.
3. به شدت هیجان زده یا مشتاق ( در مورد چیزی ) بودن یا شدن.