اسم ( noun )
• (1) تعریف: light given off by something very hot but flameless, or light that appears to be given off in this way.
• مترادف: gleam, incandescence, shine
• مشابه: glimmer, luster, phosphorescence, radiance, radiation, shimmer
• مترادف: gleam, incandescence, shine
• مشابه: glimmer, luster, phosphorescence, radiance, radiation, shimmer
- The fire had died down, and I could just make out the man's face in the glow of the embers.
[ترجمه گوگل] آتش خاموش شده بود و من فقط توانستم چهره مرد را در درخشش اخگرها تشخیص دهم
[ترجمه ترگمان] آتش فروکش کرده بود و من می توانستم چهره آن مرد را در درخشش خاکستر گرم کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آتش فروکش کرده بود و من می توانستم چهره آن مرد را در درخشش خاکستر گرم کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We went walking in the glow of the moon on that warm night.
[ترجمه گوگل] ما در آن شب گرم در درخشش ماه قدم زدیم
[ترجمه ترگمان] در آن شب گرم، در روشنایی ماه قدم زدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در آن شب گرم، در روشنایی ماه قدم زدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: brightness or brilliance of color, esp. redness.
• مترادف: brightness, brilliance, vividness
• مشابه: blaze, burnish, intensity, luster, radiance, resplendence, splendor
• مترادف: brightness, brilliance, vividness
• مشابه: blaze, burnish, intensity, luster, radiance, resplendence, splendor
- The glow of the clouds made a beautiful sunset.
[ترجمه گوگل] درخشش ابرها غروب زیبایی را رقم زد
[ترجمه ترگمان] درخشش ابرها غروب زیبایی به خود گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] درخشش ابرها غروب زیبایی به خود گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the sensation or appearance of warmth and color on the body and face, as after hard work or exercise.
• مترادف: bloom, flush
• متضاد: pallor
• مشابه: blush, brightness, color, radiance
• مترادف: bloom, flush
• متضاد: pallor
• مشابه: blush, brightness, color, radiance
- The glow of her face told us she'd been working hard out in the garden.
[ترجمه گوگل] درخشش صورتش به ما می گفت که در باغ سخت کار می کرده است
[ترجمه ترگمان] درخشش صورتش به ما گفت که در باغ سخت کار می کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] درخشش صورتش به ما گفت که در باغ سخت کار می کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: glows, glowing, glowed
حالات: glows, glowing, glowed
• (1) تعریف: to shine with bright light, as something very hot but flameless.
• مترادف: shine
• مشابه: blaze, flame, glimmer, incandesce, radiate
• مترادف: shine
• مشابه: blaze, flame, glimmer, incandesce, radiate
- The coals glowed in the fireplace.
[ترجمه گوگل] زغال ها در شومینه می درخشیدند
[ترجمه ترگمان] زغال سنگ در شومینه برق می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] زغال سنگ در شومینه برق می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to exhibit a bright, usu. reddish color.
• مترادف: flame, flush, redden
• مشابه: blaze, blush, brighten, color, mantle
• مترادف: flame, flush, redden
• مشابه: blaze, blush, brighten, color, mantle
- After sledding, the children's cheeks glowed.
[ترجمه Aydin Jz] پس از سورتمه سواری, گونه های بچه ها سرخ شده بود|
[ترجمه گوگل] پس از سورتمه زدن، گونه های بچه ها درخشید[ترجمه ترگمان] پس از سورتمه سواری گونه های بچه ها می درخشیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to be or appear to be filled with strong positive feeling; be radiant.
• مترادف: radiate
• مشابه: quicken, thrill
• مترادف: radiate
• مشابه: quicken, thrill
- He raced in holding the letter and glowed with excitement.
[ترجمه گوگل] او در دست گرفتن نامه دوید و از هیجان می درخشید
[ترجمه ترگمان] با سرعت نامه را در دست گرفت و با هیجان می درخشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] با سرعت نامه را در دست گرفت و با هیجان می درخشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید