اسم ( noun )
حالات: glories
حالات: glories
• (1) تعریف: great honor, distinction, praise, or renown.
• مترادف: fame, honor, renown
• متضاد: ignominy, obscurity, shame
• مشابه: celebrity, distinction, eminence, esteem, kudos, laurel, praise, prestige, repute
• مترادف: fame, honor, renown
• متضاد: ignominy, obscurity, shame
• مشابه: celebrity, distinction, eminence, esteem, kudos, laurel, praise, prestige, repute
- Many of these soldiers were merely boys, who had gone into battle seeking glory.
[ترجمه شهره ترابی] بسیاری از این سربازان پسرانی معمولی بودند که به دنبال شهرت وافتخاربه جنگ رفته بودند.|
[ترجمه ب گنج جو] این سربازا خیلیا شون پسربچه هایی صاف وساده بودن ولی کسب عزت و آوازه به این جنگ و جدال گسیلشون کرد.|
[ترجمه گوگل] بسیاری از این سربازان صرفاً پسرانی بودند که برای کسب افتخار به نبرد رفته بودند[ترجمه ترگمان] بسیاری از این سربازان فقط پسربچه بودند که در جستجوی شکوه و جلال به جنگ رفته بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The crowd shouted, "Glory to our great leader!"
[ترجمه ماندگار] جمعیت فریاد کشیدن"به افتخار رهبر بزرگ ما"|
[ترجمه گوگل] جمعیت فریاد می زدند: جلال رهبر بزرگ ما![ترجمه ترگمان] جمعیت فریاد کشید: \"افتخار به رهبر بزرگ ما!\"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The firefighters have earned their glory.
[ترجمه شهره ترابی] آتش نشانان افتخارکسب کرده اند.|
[ترجمه گوگل] آتش نشانان افتخار خود را به دست آورده اند[ترجمه ترگمان] آتش نشانان شهرت خود را به دست آورده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: great beauty, splendor, or magnificence.
• مترادف: grandeur, magnificence, splendor
• متضاد: lowliness, modesty
• مشابه: beauty, majesty, resplendence, wonder
• مترادف: grandeur, magnificence, splendor
• متضاد: lowliness, modesty
• مشابه: beauty, majesty, resplendence, wonder
- I still remember the glory of that sunset.
[ترجمه شهره ترابی] من هنوز شکوه آن غروب را به یاد می آورم.|
[ترجمه گوگل] هنوز شکوه آن غروب را به یاد دارم[ترجمه ترگمان] هنوز افتخار آن غروب خورشید را به یاد دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a distinctive and highly praiseworthy characteristic or feature.
• مترادف: crown, honor
• مشابه: gem, jewel, pride and joy, treasure
• مترادف: crown, honor
• مشابه: gem, jewel, pride and joy, treasure
- The glory of the city was its cathedral.
[ترجمه گوگل] شکوه شهر کلیسای جامع آن بود
[ترجمه ترگمان] شکوه شهر کلیسا بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شکوه شهر کلیسا بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: of heaven, magnificence and bliss.
• مشابه: bliss, eternity, heaven, paradise
• مشابه: bliss, eternity, heaven, paradise
- I know his soul will know the glory of heaven.
[ترجمه گوگل] می دانم روح او جلال بهشت را خواهد شناخت
[ترجمه ترگمان] من می دانم که روحش افتخار بهشت را خواهد دانست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من می دانم که روحش افتخار بهشت را خواهد دانست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: worshipful praise or adoration.
• مترادف: adoration, praise, worship
• مشابه: homage, hosanna, reverence, veneration
• مترادف: adoration, praise, worship
• مشابه: homage, hosanna, reverence, veneration
- They gave glory to God.
[ترجمه گوگل] خدا را جلال دادند
[ترجمه ترگمان] اونا به خدا افتخار دادن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اونا به خدا افتخار دادن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: the state of greatest happiness, prosperity, or success.
• مترادف: triumph
• مشابه: acme, heyday, peak, prime, summit, zenith
• مترادف: triumph
• مشابه: acme, heyday, peak, prime, summit, zenith
- He was in his glory as prime minister.
[ترجمه گوگل] او در مقام نخست وزیری در شکوه بود
[ترجمه ترگمان] او در اوج شکوه و جلال وزیر بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او در اوج شکوه و جلال وزیر بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: glories, glorying, gloried
حالات: glories, glorying, gloried
• : تعریف: to rejoice with a sense of pride or triumph; exult (usu. fol. by in).
• مترادف: exult
• متضاد: lament
• مشابه: delight, jubilate, plume oneself on, rejoice, revel, triumph
• مترادف: exult
• متضاد: lament
• مشابه: delight, jubilate, plume oneself on, rejoice, revel, triumph
- The coach gloried in the team's victory.
[ترجمه گوگل] مربی در پیروزی این تیم افتخار کرد
[ترجمه ترگمان] مربی از پیروزی تیم بر خود می بالید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مربی از پیروزی تیم بر خود می بالید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
حرف ندا ( interjection )
مشتقات: gloryingly (adv.)
مشتقات: gloryingly (adv.)
• : تعریف: used to express surprise, happiness, amazement, or the like.
• مشابه: goodness, hallelujah, hosanna, wow
• مشابه: goodness, hallelujah, hosanna, wow
- Glory! I hardly recognized you!
[ترجمه گوگل] شکوه! من به سختی شما را شناختم!
[ترجمه ترگمان] ! افتخار به زحمت شما را شناختم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ! افتخار به زحمت شما را شناختم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید