gloom

/ˈɡluːm//ɡluːm/

معنی: تیرگی، ملالت، افسردگی، تاریکی، دل تنگی، تاریک کردن، تیره کردن، کش رفتن، عبوس بودن، دلتنگ بودن، ابری بودن، افسرده شدن
معانی دیگر: کم نوری، مز گه، آدرنگ، نژندی، گرفتگی، ابهام، اندوه، نومیدی، افسرده بودن، ملول بودن، دلخور بودن، ترشرویی کردن، (هوا) تیره شدن، گرفته شدن، دلگیر شدن، آسمان ابری، تاریکی افسرده کننده، ابری بودن اسمان

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: lack of light; darkness or dimness.
مترادف: darkness, dimness
مشابه: blackness, dark, murk, obscurity, shade, shadows

(2) تعریف: a mood or atmosphere of sadness or melancholy.
مترادف: darkness, melancholy, sadness
متضاد: glee
مشابه: blues, dejection, depression, despair, despondence, doldrums, pall, unhappiness
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: glooms, glooming, gloomed
(1) تعریف: to appear or become dim or dark, shaded, or overcast.
مترادف: darken
مشابه: cloud up, dim, lower

(2) تعریف: to look, feel, or act sad, sullen, melancholy, or depressed.
مترادف: frown, lower, mope
مشابه: despair, despond, glower, scowl, sulk
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: gloomful (adj.), gloomfully (adv.)
• : تعریف: to cause to be sad or melancholy; fill with gloom.
مترادف: sadden
مشابه: dampen, depress, discourage, dishearten, dispirit

جمله های نمونه

1. midnight gloom
تاریکی نیمه شب

2. a mood of gloom pervades the whole novel
حالت حزن سرتاسر رمان را فرا گرفته است.

3. her temper wavered between joy and gloom
خلق او بین شادی و حزن در نوسان بود.

4. it was an atmosphere full of gloom and anxiety
محیطی بود مملو از اندوه و نگرانی.

5. reza was wearing an air of gloom
(قیافه ی) رضا حالت غمگینی به خود گرفته بود.

6. In the gathering gloom it was hard to see anythingdistinctly.
[ترجمه گوگل]در تاریکی تجمع، به سختی می شد چیزی را به وضوح دید
[ترجمه ترگمان]در تاریکی فزاینده، دیدن anythingdistinctly سخت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. In the gathering gloom it was difficult to see anything distinctly.
[ترجمه گوگل]در تاریکی تجمع به سختی می شد چیزی را مشخص کرد
[ترجمه ترگمان]در تاریکی فزاینده، دیدن چیزی واضح تر از آن بود که بتوان آن را تشخیص داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He remained sunk in gloom for several days.
[ترجمه گوگل]او چندین روز در تاریکی غرق شد
[ترجمه ترگمان]چندین روز در تاریکی فرورفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Her face was barely discernible in the gloom.
[ترجمه گوگل]چهره او در تاریکی به سختی قابل تشخیص بود
[ترجمه ترگمان]چهره اش در تاریکی به سختی قابل تشخیص بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The death of our beloved premier cast a gloom over the whole country.
[ترجمه گوگل]درگذشت نخست وزیر عزیزمان سراسر کشور را غمگین کرد
[ترجمه ترگمان]مرگ نخست وزیر محبوب ما سراسر کشور را تیره و تار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Bergman's films are often full of gloom and despair.
[ترجمه گوگل]فیلم های برگمان اغلب مملو از تیرگی و ناامیدی است
[ترجمه ترگمان]فیلم های Bergman اغلب مملو از افسردگی و ناامیدی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She was in deep gloom because not even a postcard had arrived from Ricky.
[ترجمه گوگل]او در تاریکی عمیقی فرو رفته بود زیرا حتی یک کارت پستال از ریکی نرسیده بود
[ترجمه ترگمان]او در تاریکی فرورفته بود، زیرا حتی یک کارت پستال هم از ریکی نیامده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The news filled me with gloom.
[ترجمه گوگل]خبر غمگینم کرد
[ترجمه ترگمان]این خبر مرا با اندوه پر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. When the gloom finally lifts, the pessimists will be surprised at how much has been going right.
[ترجمه گوگل]وقتی تاریکی بالاخره برطرف شد، بدبین ها از اینکه چقدر درست پیش رفته اند شگفت زده خواهند شد
[ترجمه ترگمان]هنگامی که تاریکی در نهایت از بین می رود، بد بینان از اینکه چقدر خوب پیش می رود، شگفت زده خواهند شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تیرگی (اسم)
tension, obscurity, fog, gloom, blur, nigrescence, darkness, turbidity, dimness, feculence

ملالت (اسم)
gloom, ennui, tedium, humdrum, boredom

افسردگی (اسم)
depression, gloom, melancholia, freeze, congelation, oppression, dumps, doldrums, dejection

تاریکی (اسم)
gloom, nigritude, dimness, mare, umbrage, night

دل تنگی (اسم)
desolation, anguish, gloom, ennui, melancholia, tedium

تاریک کردن (فعل)
obscure, overshadow, gloom, becloud, darken

تیره کردن (فعل)
mud, obscure, fog, dim, gloom, blur, shade, bedim, overcloud, darken, tarnish, overcast

کش رفتن (فعل)
filch, abstract, swipe, pilfer, snitch, cabbage, gloom, nip, prig, palm, snook, snip

عبوس بودن (فعل)
gloom

دلتنگ بودن (فعل)
gloom

ابری بودن (فعل)
gloom

افسرده شدن (فعل)
dampen, sadden, gloom, despond, languish

انگلیسی به انگلیسی

• darkness, dimness; sadness, depression, melancholy
act depressed, be gloomy, be sad; become dark, become dim
gloom is partial darkness in which there is still a little light.
gloom is also a feeling of unhappiness or despair.

پیشنهاد کاربران

gloom 2 ( n ) =almost total darkness, e. g. We watched the boats come back in the gathering gloom. Caroline peered into the gloom of the hallway.
gloom
gloom 1 ( n ) ( ɡlum ) =a feeling of being sad and without hope, e. g. She remained sunk in gloom for several days. gloomy ( adj ) , gloomily ( adv ) , gloominess ( n )
gloom
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : gloom / gloominess
✅️ صفت ( adjective ) : gloomy
✅️ قید ( adverb ) : gloomily
تیرگی
darkness
تاریکی
darkness or near darkness
مثال:
. Up ahead they could see lights in the gloom
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
ناامیدی
lack of hope
...
[مشاهده متن کامل]

مثال:
. Gloom and anger replaced her earlier upbeat mood
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
اندوه، حزن
feelings of great unhappiness and loss of hope
مثال:
. Bergman's films are often full of gloom and despair

Miss
دلتنگتم
دلتنگی ملالت

بپرس