اسم ( noun )
• (1) تعریف: the earth (usu. prec. by the).
• مترادف: earth, world
• مشابه: biosphere, planet
• مترادف: earth, world
• مشابه: biosphere, planet
- Magellen's ship sailed around the globe.
[ترجمه ناشناس] کشتی مگالن اطراف کره ی زمین حرکت میکرد.|
[ترجمه گوگل] کشتی ماژلن در سراسر جهان حرکت کرد[ترجمه ترگمان] کشتی Magellen دور کره زمین حرکت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a planet or other celestial body.
• مترادف: orb, sphere, world
• مشابه: moon, planet, star
• مترادف: orb, sphere, world
• مشابه: moon, planet, star
- Rings composed mainly of ice particles and dust encircle the globe.
[ترجمه امیر] حلقه ها که بیشتر ( عمدتا ) از ذرات یخ و گرد و غبار تشکیل شده اند زمین را محاصره کرده اند|
[ترجمه گوگل] حلقه هایی که عمدتا از ذرات یخ و غبار تشکیل شده اند، کره زمین را احاطه کرده اند[ترجمه ترگمان] حلقه ها بیشتر از ذرات یخی و گرد و غبار کره زمین تشکیل شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a round or spherical object, esp. a ball on which there is a map of the earth.
• مشابه: sphere
• مشابه: sphere
- We looked for Albania on the globe in the school library.
[ترجمه گوگل] ما در کتابخانه مدرسه به دنبال آلبانی روی کره زمین گشتیم
[ترجمه ترگمان] در کتابخانه مدرسه به دنبال آلبانی گشتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در کتابخانه مدرسه به دنبال آلبانی گشتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a more or less spherical object, such as a round fishbowl or the glass of a light bulb.
• مترادف: ball, sphere
• مشابه: bubble, globoid, orb, round
• مترادف: ball, sphere
• مشابه: bubble, globoid, orb, round
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: globes, globing, globed
حالات: globes, globing, globed
• : تعریف: to shape into a globe.
• مترادف: ball
• مشابه: round
• مترادف: ball
• مشابه: round
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to take the shape of a globe.
• مترادف: ball
• مشابه: round
• مترادف: ball
• مشابه: round