gleam

/ˈɡliːm//ɡliːm/

معنی: سوسو، نور ضعیف، پرتو انی، تظاهر موقتی، نور دادن، سوسو زدن
معانی دیگر: شعاع نور، برق نور، تابش، پرنگ، کورسو، چشمک زدن (از راه دور)، انعکاس نور (از سطحی براق)، بازتاب نور، هر چیز کم، ذره، تابان شدن، (لحظه ای) درخشیدن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a slight, sudden, or brief flash or beam of light; glint.
مترادف: glimmer, glint
مشابه: beam, blink, flash, glare, ray, shimmer, sparkle

- There was a gleam of light as the door opened.
[ترجمه گوگل] با باز شدن در، تابشی از نور وجود داشت
[ترجمه ترگمان] وقتی در باز شد، درخششی از نور وجود داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a continuous but dim or subdued shining; glow.
مترادف: glow, shine
مشابه: glimmer, luster, radiance, sheen, shimmer

- The children love the gleam of the Christmas tree lights.
[ترجمه حنا زرنگ] کودکان عاشق سوسو زدن چراغ های درخت کریسمس هستند
|
[ترجمه گوگل] بچه ها عاشق درخشش چراغ های درخت کریسمس هستند
[ترجمه ترگمان] بچه ها نور چراغ های کریسمس را دوست دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a slight, sudden, or brief appearance, as of a feeling or quality.
مترادف: flicker, glint, ray
مشابه: glimmer, glimpse, hint, inkling, scintilla, trace

- She felt a guilty gleam of pleasure at her sister's humiliation.
[ترجمه گوگل] او از تحقیر خواهرش احساس گناهی از لذت داشت
[ترجمه ترگمان] احساس گناه می کرد که از تحقیر خواهرش لذت می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: gleams, gleaming, gleamed
مشتقات: gleamingly (adv.)
(1) تعریف: to reflect or emit a flash, glow, or beam of light.
مترادف: beam, shine
مشابه: flare, flash, glare, glow, radiate

- The pots and pans were scrubbed until they gleamed.
[ترجمه گوگل] قابلمه‌ها و ماهیتابه‌ها را تمیز می‌کردند تا برق بزنند
[ترجمه ترگمان] ظرف ها و pans را تا زمانی که برق می زدند تمیز کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The candle gleamed in the window.
[ترجمه ریحانه] شمع پشت پنجره، سوسو میزد.
|
[ترجمه گوگل] شمع در پنجره می درخشید
[ترجمه ترگمان] شمع در پنجره برق می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to appear suddenly or briefly.
مترادف: flash
مشابه: streak

جمله های نمونه

1. a gleam of hope
روزنه ای از امید

2. a gleam of understanding
ذره ای فهم

3. the gleam of a distant fire
سوسو زدن یک نور از فاصله ی دور

4. the gleam of the lights reflected in the dark waters of the river
درخشش نورهایی که در آب تیره ی رودخانه منعکس می شد

5. My grandmother gets a gleam in her eyes when she sees the twins.
[ترجمه گوگل]مادربزرگم با دیدن دوقلوها برقی در چشمانش می گیرد
[ترجمه ترگمان]وقتی دوقلوها را می بیند، مادربزرگم برق می زند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He had a speculative gleam in his eyes.
[ترجمه گوگل]در چشمانش درخشش گمانه‌زنی داشت
[ترجمه ترگمان]درخششی متفکرانه در چشمانش داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. A gleam of interest in the matter came into her eye.
[ترجمه unknown] درخششی از علاقه به این موضوع در چشمش ظاهر شد
|
[ترجمه گوگل]درخششی از علاقه به این موضوع در چشم او ظاهر شد
[ترجمه ترگمان]برق علاقه ای به این موضوع پیدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Rose looked at me with a furious gleam in her eyes.
[ترجمه گوگل]رز با درخششی خشمگین در چشمانش به من نگاه کرد
[ترجمه ترگمان]رز با درخششی خشمگین به من نگاه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. A gleam of humour momentarily lit his face.
[ترجمه گوگل]طنزی لحظه ای چهره اش را روشن کرد
[ترجمه ترگمان]برقی از شوخ طبعی چهره اش را روشن کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. His words resurrected a gleam of hope of mine.
[ترجمه گوگل]سخنان او بارقه امیدی را در من زنده کرد
[ترجمه ترگمان]کلماتش بارقه ای از امید را زنده کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. They saw a sudden gleam of light.
[ترجمه گوگل]آنها یک درخشش ناگهانی نور را دیدند
[ترجمه ترگمان]آن ها درخششی ناگهانی از نور دیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. A gleam of interest came into his eyes.
[ترجمه گوگل]برق علاقه در چشمانش آمد
[ترجمه ترگمان]برقی از شوق در چشمانش درخشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. They saw the gleam of a lamp ahead.
[ترجمه گوگل]درخشش چراغی را پیش رو دیدند
[ترجمه ترگمان]برق چراغی را در جلو دیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. His eyes held a sceptical gleam.
[ترجمه گوگل]چشمانش برق مشکوکی داشت
[ترجمه ترگمان]چشمانش بارقه ای از بی اعتمادی را در چشمانش نگه داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. A mischievous gleam lit up her eyes.
[ترجمه گوگل]برق شیطانی چشمانش را روشن کرد
[ترجمه ترگمان]برق شیطنت در چشمانش درخشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. She saw a gleam of amusement in his eyes.
[ترجمه گوگل]برقی از سرگرمی را در چشمان او دید
[ترجمه ترگمان]برقی از شادی در چشمانش درخشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. There was a mischievous gleam in her eyes.
[ترجمه گوگل]برق شیطانی در چشمانش موج می زد
[ترجمه ترگمان]برق شیطنت در چشمانش درخشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. I saw the gleam of the knife as it flashed through the air.
[ترجمه گوگل]درخشش چاقو را که در هوا می تابید دیدم
[ترجمه ترگمان]وقتی برق از میان هوا رد شد، برق چاقو را دیدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. In those days, CD-ROMs were still just a gleam in the eye of some young engineer.
[ترجمه گوگل]در آن روزها، CD-ROM ها هنوز فقط درخششی در چشم برخی از مهندسان جوان بود
[ترجمه ترگمان]در آن زمان، CD ها هنوز فقط درخششی در چشم یک مهندس جوان داشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سوسو (اسم)
flicker, gleam

نور ضعیف (اسم)
gleam, starlight

پرتو انی (اسم)
gleam

تظاهر موقتی (اسم)
gleam

نور دادن (فعل)
gleam

سوسو زدن (فعل)
blink, flicker, gleam, shimmer, glimmer

انگلیسی به انگلیسی

• flash of light; glow; sparkle; shine
flash; sparkle; shine with subdued brightness
if an object or a surface gleams, it shines because it is reflecting light. verb here but can also be used as a singular noun. e.g. ...a gleam of water.
when a small light shines brightly, you can say that it gleams.
if your face or eyes gleam with a particular feeling, they show it. verb here but can also be used as a singular noun. e.g. a gleam of triumph crossed the woman's face.

پیشنهاد کاربران

درخشش، پرتو
gleam 4 ( n ) =a small amount of sth, e. g. a faint gleam of hope.
gleam
gleam 3 ( v, n ) =if a person's eyes gleam with a particular emotion, or an emotion gleams in a person's eyes, the person shows that emotion, e. g. His eyes gleamed with amusement.
gleam
gleam 2 ( v ) =to look very clean or bright, e. g. The house was gleaming with fresh white paint. Her teeth gleamed white against the tanned skin of her face.
gleam
gleam 1 ( v, n ) ( ɡlim ) =to shine with a pale clear light, e. g. The moonlight gleamed on the water. Her eyes gleamed in the dark. the gleam of moonlight on the water.
gleam
پرتو
نور کم. کور سو
درخشش glint

بپرس