glancing

/ˈɡlænsɪŋ//ˈɡlɑːnsɪŋ/

معنی: زود گذر، اجمالی
معانی دیگر: (در مورد شمشیر و گلوله و غیره) به طور غیرعمود به چیزی خوردن و کمانه کردن یا منحرف شدن، وابسته به اصابت به چیزی و منحرف شدن

جمله های نمونه

1. a glancing sword-blow to his shoulder
ضربه ی شمشیر که به شانه اش خورد و منحرف شد

2. Glancing to door, he signed that he was ready to leave.
[ترجمه somebody] در حال نگاه کردن به در او اشاره کرد که آماده ی رفتن است.
|
[ترجمه گوگل]نگاهی به در انداخت و امضا کرد که آماده رفتن است
[ترجمه ترگمان]به در نظر افکند و امضا کرد که آماده رفتن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. He listened with an absent air and kept glancing at the door.
[ترجمه گوگل]او با هوای غایب گوش می کرد و مدام به در نگاه می کرد
[ترجمه ترگمان]او بدون اینکه چیزی بگوید گوش فرا داد و به در نگاه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Glancing down the list of runners, I noticed a familiar name.
[ترجمه گوگل]با نگاهی به لیست دوندگان، متوجه یک نام آشنا شدم
[ترجمه ترگمان]نگاهی به فهرست دوندگان انداختم و یک اسم آشنا پیدا کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. 'You looked very well this morning,' she added, glancing sidelong at him.
[ترجمه گوگل]او اضافه کرد: "امروز صبح خیلی خوب به نظر می رسید "
[ترجمه ترگمان]و از گوشه چشم نگاهی به او انداخت و افزود: امروز صبح خیلی خوب به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Jack caught him a glancing blow on the jaw.
[ترجمه گوگل]جک ضربه‌ای به فک او خورد
[ترجمه ترگمان]جک ضربه ای به آرواره او زد و گفت:
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She kept glancing towards the telephone.
[ترجمه گوگل]او مدام به سمت تلفن نگاه می کرد
[ترجمه ترگمان]او به طرف تلفن نگاه می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The car struck him a glancing blow on the forehead.
[ترجمه گوگل]ماشین ضربه‌ای به پیشانی او زد
[ترجمه ترگمان]اتومبیل ضربه ای به پیشانی او زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Glancing up at Rick's face, she felt her heart miss a beat.
[ترجمه گوگل]نگاهی به چهره ریک انداخت و احساس کرد که قلبش تپش را از دست داده است
[ترجمه ترگمان]به صورت ریک نگاهی انداخت و احساس کرد قلبش از ضربه زدن تنگ شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Glancing at the watch, she told him the time.
[ترجمه گوگل]با نگاهی به ساعت، ساعت را به او گفت
[ترجمه ترگمان]نگاهی به ساعت انداخت و زمان را برای او تعریف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I thought I heard someone following me, and glancing round, I caught sight of a dark figure in the shadows.
[ترجمه گوگل]فکر کردم شنیدم که کسی مرا تعقیب می کند و با نگاهی به اطراف، چهره ای تاریک را در سایه ها دیدم
[ترجمه ترگمان]فکر کردم صدای کسی را می شنوم که دنبالم می کند، و به اطراف نگاه می کنم، چشمم به یک هیکل تیره در سایه افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She clasped her hands, and glancing upward, seemed to implore divine assistance.
[ترجمه گوگل]او دستانش را به هم گره کرد و نگاهی به بالا انداخت و به نظر می رسید که از خدا کمک می خواهد
[ترجمه ترگمان]دست هایش را به هم گره کرد و به بالا نگاه کرد، گویی از کمک های الهی تمنا می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The water is glancing in the sunlight.
[ترجمه گوگل]آب زیر نور خورشید نگاه می کند
[ترجمه ترگمان]آب به زیر نور خورشید نگاه می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He had been struck a glancing blow by the car.
[ترجمه گوگل]ضربه ی ناگهانی ماشین به او اصابت کرده بود
[ترجمه ترگمان]ضربه ای به اتومبیل خورده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The sun was glancing off the icy tips of gleaming rock.
[ترجمه گوگل]خورشید از نوک یخی سنگ های درخشان نگاه می کرد
[ترجمه ترگمان]خورشید از حاشیه یخی سنگ درخشان بیرون می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

زود گذر (صفت)
light, fugacious, fleet, unstable, transitory, frail, fugitive, ephemeral, horary, caducous, glancing, transient, momentary, temporary, fungous, passing, perishable, shadowy, sweepy

اجمالی (صفت)
glancing, curt

انگلیسی به انگلیسی

• a glancing blow hits something at an angle rather than from directly in front or behind.

پیشنهاد کاربران

1. درخشان. براق 2. ( ضربه ) کج. مورب. منحرف
مثال:
a glancing blow stunned Gary
یک ضربه مورب گری رو خیره و مبهوت کرد.
Jack caught him a glancing blow on the jaw
ضربه/مشت سریع
مالیدن ( تصادف دو خودرو ) - برخلافِ شاخ به شاخ
ورانداز کردن

بپرس