صفت ( adjective )
حالات: gladder, gladdest
مشتقات: gladly (adv.), gladness (n.)
حالات: gladder, gladdest
مشتقات: gladly (adv.), gladness (n.)
• (1) تعریف: happy or delighted, often with a sense of relief or fulfilled hope; pleased.
• مترادف: delighted, gratified, happy, pleased
• متضاد: sad, sick, sorry
• مشابه: cheerful, contented, elated, gleeful, joyful, thrilled, tickled
• مترادف: delighted, gratified, happy, pleased
• متضاد: sad, sick, sorry
• مشابه: cheerful, contented, elated, gleeful, joyful, thrilled, tickled
- We were all so glad that she was able to come home from the hospital today.
[ترجمه حسنا] ما خیلی خوشحالیم که اون امروز توانست از بیمارستان به خانه بیاد|
[ترجمه احمد قربانی] همه ما خیلی خوشحال بودیم که او امروز توانست از بیمارستان به خانه برگردد.|
[ترجمه گوگل] همه ما خیلی خوشحال بودیم که او امروز توانست از بیمارستان به خانه برگردد[ترجمه ترگمان] ما خیلی خوشحالیم که اون تونست امروز از بیمارستان بیاد خونه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I'm so glad to see you! I really need your help!
[ترجمه zahra] خوب شد که دیدمت! من واقعا به کمکت نیاز دارم!|
[ترجمه پریا] من خیلی خوشحالم که شما رو بتونم ببینم من واقعا به کمک شما نیاز دارم|
[ترجمه گوگل] من خیلی خوشحالم که شما را می بینم! من واقعا به کمک شما نیاز دارم![ترجمه ترگمان] از دیدنت خیلی خوشحالم! ! من واقعا به کمکت احتیاج دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He was glad about his raise, but he had hoped it would be more.
[ترجمه گوگل] او از ارتقای خود خوشحال بود، اما امیدوار بود که بیشتر شود
[ترجمه ترگمان] او از بزرگ شدن او خوشحال بود، اما امیدوار بود که بیشتر شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او از بزرگ شدن او خوشحال بود، اما امیدوار بود که بیشتر شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: forthcoming; willing.
• مترادف: ready, willing
• متضاد: reluctant
• مشابه: desirous, disposed, eager, forthcoming, game, happy, inclined, pleased
• مترادف: ready, willing
• متضاد: reluctant
• مشابه: desirous, disposed, eager, forthcoming, game, happy, inclined, pleased
- Don't worry! I'm glad to help.
[ترجمه گوگل] نگران نباش! من خوشحالم که کمک می کنم
[ترجمه ترگمان] نگران نباش! خوشحالم که کمکت می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نگران نباش! خوشحالم که کمکت می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: causing or being the occasion for happiness.
• مترادف: delightful, happy
• مشابه: cheerful, jolly, jovial, joyful, joyous, merry, pleasing, wonderful
• مترادف: delightful, happy
• مشابه: cheerful, jolly, jovial, joyful, joyous, merry, pleasing, wonderful
- The wedding was a glad event for both families.
[ترجمه گوگل] عروسی برای هر دو خانواده یک رویداد خوشحال کننده بود
[ترجمه ترگمان] عروسی برای هر دو خانواده اتفاق جالبی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] عروسی برای هر دو خانواده اتفاق جالبی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The day I met you was a glad day.
[ترجمه گوگل] روزی که با شما آشنا شدم روز خوشحالی بود
[ترجمه ترگمان] روزی که با تو آشنا شدم، روز خوبی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] روزی که با تو آشنا شدم، روز خوبی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید