girl

/ˈɡɜːrl//ɡɜːl/

معنی: کلفت، معشوقه، دوشیزه، دختر، دختربچه، زن جوان
معانی دیگر: زن ازدواج نکرده، زن مجرد، (زننده) کلفت، کارمند زن، (خودمانی) زن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a female child or adolescent.
مشابه: female, lass, maid, maiden

(2) تعریف: an intimate female friend; sweetheart.
مترادف: girlfriend, sweetheart
مشابه: inamorata, lass

(3) تعریف: (informal, sometimes offensive) a woman.
مشابه: female, lady, woman

- Patty and I and the rest of the girls are going out bowling tonight.
[ترجمه محدثه اسایش] پتی و من و بقیه امشب بیرون می روند
|
[ترجمه حمید رشیدی] امشب من و پتی و سایر دخترها داریم میریم باشگاه.
|
[ترجمه گوگل] من و پتی و بقیه دخترها امشب برای بولینگ بیرون می رویم
[ترجمه ترگمان] پتی \"و من و بقیه دخترا امشب میرن بولینگ\"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a girl who is ripe for marriage
دختری که آماده برای ازدواج است

2. a girl with blonde bobbed hair
دختری با موی طلایی چتری

3. a girl with long black hair
دختری با موی بلند و سیاه

4. that girl has red lips
آن دختر لب های سرخی دارد.

5. the girl addressed her grandmother audaciously
دختر با گستاخی مادر بزرگ خود را مخاطب قرار داد.

6. the girl did not follow her mother's advice
دختر به اندرز مادرش عمل نکرد.

7. the girl knew that accepting those two men's invitation would compromise her reputation
دختر می دانست که پذیرش دعوت آن دو مرد شهرت او را به خطر خواهد انداخت.

8. the girl lolled out her tongue in derision
دخترک با تمسخر زبان خود را بیرون آورد.

9. the girl stood with arms akimbo facing her mother
دختر دست به کمر جلو مادرش ایستاد.

10. the girl turned into a swan
دختر تبدیل به قو شد.

11. the girl was caught sneaking a dress from the shop
مچ آن دختر را که داشت پیراهن از مغازه می دزدید گرفتند.

12. the girl was feeling dippy about the boy next door
دختر دیوانه ی پسر همسایه بود.

13. the girl was indifferent toward love
آن دختر نسبت به عشق بی اعتنا بود.

14. the girl was schooled both at home and abroad
آن دختر هم در داخل (کشور) و هم در خارج به مدرسه رفته بود.

15. continuity girl
(فیلم) منشی صحنه

16. hired girl
کلفت (به ویژه در خانه های روستایی و مزارع)

17. a calendar girl
دختری که عکس او روی سالنامه چاپ شده

18. a diffident girl who wouldn't even say a word
دختر کم رویی که یک کلمه هم حرف نمی زد

19. a fleshy girl
دختر تپل

20. a leggy girl
دختر خوش پر و پاچه

21. a passive girl who prefers to daydream at home
دختر بی حالی که ترجیح می دهد در خانه رویاپردازی کند

22. a slender girl
دختری باریک اندام

23. a slight girl
دختری ریزه اندام

24. a slim girl
یک دختر باریک اندام

25. a small girl stood champing gum
دختر بچه ای ایستاده بود و تندتند سقز می جوید.

26. a sweet girl
یک دختر ملیح

27. a timid girl
دختر خجالتی

28. a wholesome girl
دختر شاداب

29. an intelligent girl
دختر باهوش

30. the little girl bobbed down behind the hedge
دخترک پرید پشت پرچین.

31. the little girl despised her stepmother
دختر کوچک از نامادری خود متنفر بود.

32. the orphan girl starved for affection
دختر یتیم تشنه ی محبت بود.

33. a deuced clever girl
دختر خیلی زبل

34. a giddy young girl
دختر جوان سر بهوا

35. a silly little girl
دختربچه ی بی فکر

36. he courted the girl and then married her
از دختر خواستگاری کرد و سپس او را گرفت.

37. a comely and quiet girl
دوشیزه ای ملیح و آرام

38. finally, he married the girl of his dreams
بالاخره با دختر رویائی خود ازدواج کرد.

39. in the denouement the girl commits suicide
در پایان داستان دختر خودکشی می کند.

40. the fantasies which the girl had nurtured
وهم و خیال هایی که دختر در سر پرورانده بود

41. the hero seized the girl in his arms
قهرمان دختر را محکم در آغوش کشید.

42. the parents of the girl were much taken with ali
والدین آن دختر خیلی از علی خوششان آمده بود.

43. a charming slip of a girl
یک نوباوه ی جذاب

44. his beguiling words seduced the girl
حرف های گمراه کننده ی او دختر را از راه بدر کرد.

45. enraptured, they gazed at the beautiful girl
آنان با شیفتگی به دختر زیبا نگاه می کردند.

46. he declared his love for the girl
او عشق خود را به دختر اظهار کرد.

47. he is very keen on the girl next door
او گلویش پیش دختر همسایه گیر کرده است.

48. the bronze skin of the rustic girl
پوست برنزه ی دختر روستایی

49. the children kept harassing the fat girl
بچه ها مرتبا سر به سر آن دختر چاق می گذاشتند.

50. the sad look of the orphan girl
نگاه اندوهگین دختر یتیم

51. the slanted eyes of a chinese girl
چشمان مورب یک دختر چینی

52. the whole odium fell on the girl
رسوایی تماما متوجه آن دختر شد.

53. they dragooned him into marrying the pregnant girl
او را وادار کردند که دختر آبستن را بگیرد.

54. a blue dress enhanced the beauty of that girl
پیراهن آبی بر زیبایی آن دختر می افزود.

55. a pure relationship between a boy and a girl
رابطه ی معصومانه میان یک پسر و دختر

56. in the next sequence, the hero marries the girl
در صحنه ی بعدی قهرمان با آن دختر ازدواج می کند.

57. they are both in love with the same girl
هر دو عاشق یک دختر هستند.

58. he felt in his bones that zohreh was the right girl for him
در اعماق وجودش احساس می کرد که زهره برای او دختر مناسبی است.

59. he has never been out on a date with a girl
او هرگز با دختری بیرون نرفته است.

60. the decent thing to do is to marry the pregnant girl
کار درست این است که با دختر آبستن ازدواج بکنی.

مترادف ها

کلفت (اسم)
charwoman, maidservant, gillie, chambermaid, tire-woman, biddy, handmaid, housemaid, moll, woman, girl, trull, waitress, marchioness

معشوقه (اسم)
sweetheart, love, lover, paramour, bonne amie, mistress, concubine, girl, fancy woman, leman, hetaera, inamorata, ladylove, lovemate

دوشیزه (اسم)
gill, miss, damsel, maiden, girl, demoiselle, mademoiselle, signorina

دختر (اسم)
maid, gill, daughter, girl, gal, sissy, wench, sister, lass, lassie, girlie, periwinkle, quean, sis

دختربچه (اسم)
gill, girl

زن جوان (اسم)
puss, moll, girl, lass, lassie

انگلیسی به انگلیسی

• young female child; young female; woman (slang); housemaid (slang)
a girl is a female child.
you can also refer to a young woman as a girl; some people find this use offensive.
you can refer to a group of women as girls.

پیشنهاد کاربران

Teacher
دختر، دخترک
مثال: The little girl played with her doll.
دخترک با عروسکش بازی می کرد.
دختر، دختروار، دخترانه، غیر بالغ
بعضی جاها معنی " دختر مورد علاقه " یا " دختر رویاها " رو میده مثلا تو جمله زیر :
You'll always be my girl
sweet young thing
A cute, innocent young girl or woman
[خطاب تحبیبی به هم سر] دخترجان؛ خانم جان؛ بانو
این ها معانی هستند که این کلمه میتونه داشته باشه بسته به جایگاهش در جمله :
1. a female child
2. a person's daughter, especially a young one
3. a young or relatively young woman
4. a person's girlfriend
...
[مشاهده متن کامل]

بد نیست این کلمه رو در زبان های دیگه هم ببینیم :
fille 🇫🇷
M�dchen 🇩🇪
muchacha 🇪🇸
ragazza 🇮🇹
فتاة 🇸🇦🇦🇪🇪🇬
女孩 / Nǚh�i 🇨🇳
여자 / yeoja 🇰🇷
女の子 / On'nanoko 🇯🇵
kız 🇹🇷
gadis 🇮🇩
κορίτσι / kor�tsi 🇬🇷
लड़की / ladakee 🇮🇳

واژه girl به معنای دختر
واژه girl در یک کاربرد به معنای دختربچه است. مثلا:
a little girl of six ( یک دختربچه کوچولوی شش ساله )
واژه girl در کاربردی دیگر به معنای فرزند دختر است. مثلا:
we have three children - a boy and two girls ( ما سه فرزند داریم - یک پسر و دو دختر. )
...
[مشاهده متن کامل]

در کاربردی دیگر واژه girl به معنای دختر یا خانم جوان است. مثلا:
he married the girl next door ( او با دختر همسایه ازدواج کرد. )
واژه girl برخی اوقات معنای دوست دختر می دهد. مثلا:
he’s taking his girl home to meet his parents ( او دارد دوست دخترش را برای دیدن پدر و مادرش به خانه می برد. )
منبع: سایت بیاموز

نباید برای دختر لقب کلفت گذاشت
دختر شکستنی هستش
یک فرشته کوچیکه ⁦♡
یک کودک ( از جنس زن ) از هنگام زاده شدن تا بزرگسالی ( تا 18 سالگی معمولاً دختر نامیده می شوند، در برخی جاها هم تا 24 - 27 )
دختر. . . . ( لطفا از پیج جدیدم دیدن فرمائید من دارای ۲ پیج هستم )
My girl
بعضی جاها معنیه دوست دختر میده
دختر
the girl whom you met is my sister 🕑
دختری که تو ملاقاتش کردی خواهر من است
دختر.
دختر بین 1تا 27 سال فقط
دختر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس