🔸 معادل فارسی:
رسیدن به مغزِ موضوع / نفوذ به عمقِ قضیه / رفتن به ژرفای اصل
در زبان محاوره ای:
بزن تو مغز قضیه، برو تهش، برس به اصلِ اصل، بکنش لایه لایه، برو تو عمقش
________________________________________
... [مشاهده متن کامل]
🔸 تعریف ها:
1. ( استعاری – تحلیلی ) :
رسیدن به **عمیق ترین، بنیادی ترین، یا حیاتی ترین بخش** یک موضوع؛ فراتر از سطح، ظاهر، یا حاشیه
مثال:
Let’s **get to the marrow of the matter** and ask why this keeps happening.
بیا بریم سر مغز قضیه و بپرسیم چرا این هی تکرار می شه.
2. ( ادبی – دراماتیک ) :
در روایت های احساسی یا فلسفی، نماد نفوذ به **هسته ی وجودی یا معنای پنهان** یک مسئله؛ با بار شاعرانه یا فلسفی
مثال:
The novel gets to the **marrow of the matter**—what it means to be truly alive.
رمان می ره سر مغزِ قضیه—یعنی واقعاً زنده بودن یعنی چی.
3. ( فرهنگی – انتقادی ) :
در نقد اجتماعی یا رسانه ای، نماد عبور از سطح و رسیدن به **ریشه ی ساختاری یا علت اصلی**
مثال:
The journalist didn’t just skim the surface—she got to the **marrow of the matter**.
خبرنگار فقط سطحی نگاه نکرد—رفت سر اصلِ اصل قضیه.
________________________________________
🔸 مترادف ها:
get to the heart of it – dig deep – go to the core – reach the essence – uncover the root
رسیدن به مغزِ موضوع / نفوذ به عمقِ قضیه / رفتن به ژرفای اصل
در زبان محاوره ای:
بزن تو مغز قضیه، برو تهش، برس به اصلِ اصل، بکنش لایه لایه، برو تو عمقش
________________________________________
... [مشاهده متن کامل]
🔸 تعریف ها:
1. ( استعاری – تحلیلی ) :
رسیدن به **عمیق ترین، بنیادی ترین، یا حیاتی ترین بخش** یک موضوع؛ فراتر از سطح، ظاهر، یا حاشیه
مثال:
بیا بریم سر مغز قضیه و بپرسیم چرا این هی تکرار می شه.
2. ( ادبی – دراماتیک ) :
در روایت های احساسی یا فلسفی، نماد نفوذ به **هسته ی وجودی یا معنای پنهان** یک مسئله؛ با بار شاعرانه یا فلسفی
مثال:
رمان می ره سر مغزِ قضیه—یعنی واقعاً زنده بودن یعنی چی.
3. ( فرهنگی – انتقادی ) :
در نقد اجتماعی یا رسانه ای، نماد عبور از سطح و رسیدن به **ریشه ی ساختاری یا علت اصلی**
مثال:
خبرنگار فقط سطحی نگاه نکرد—رفت سر اصلِ اصل قضیه.
________________________________________
🔸 مترادف ها: