درمان کردن، علاج، یافتن راه حل، تدبیر، راه چاره، چاره جویی، راه و چاه را پیدا کردن:آخرش رییس جمهور نتونست مشکل بیکاری رو حل کنه. Get to grip with unimployment
سر در آوردن
✔️ To begin to understand and deal with something
✔️ begin to deal with or understand
... [مشاهده متن کامل]
✔️ engage in combat with
✔️ to make an effort to understand and deal with a problem or situation
✔️ to understand or deal with something difficult
✔️ to begin to understand or deal with ( something, such as a problem ) in a direct or effective way
ضرب المثل، با معادل فارسی:
⚡لم چیزی را پیدا کردن
⚡چم و خم چیزی را فهمیدن
❇️PROVERB
❇️SAYING
❇️IDIOM
دست و پنجه نرم کردن
آشنایی با
فهمیدن و درک کردن یک چیز سخت
خم و چم چیزی را فهمیدن .
از چیزی سر درآوردن .
از چیزی سر درآوردن .
درک کردن مشکلی و پرداختن به حل آن
مدیریت کردن و انجام کاری
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)