get to grips with something

پیشنهاد کاربران

🔸 معادل فارسی:
با چیزی کنار آمدن و بر آن مسلط شدن / فهمیدن و کنترل کردن یک مشکل یا وضعیت
محاوره ای:
خودتو جمع وجور کردن برای روبه رو شدن با چیزی، مهارش رو به دست گرفتن
🔸 تعریف ها:
1. ( کنترل اوضاع ) :
...
[مشاهده متن کامل]

شروع به درک و مدیریت مؤثر یک مشکل یا موقعیت دشوار کردن.
مثال: The new manager is still getting to grips with the company’s policies.
مدیر جدید هنوز دارد با قوانین شرکت آشنا می شود و آن ها را مدیریت می کند.
2. ( یادگیری و سازگاری ) :
کسب مهارت یا آگاهی لازم برای کار با یک ابزار، سیستم یا ایده جدید.
مثال: It took me a few weeks to get to grips with the new software.
چند هفته طول کشید تا با نرم افزار جدید کنار بیایم و کار با آن را یاد بگیرم.
3. ( روبه رو شدن با واقعیت ) :
مواجهه با یک چالش یا حقیقت ناخوشایند و شروع به اقدام برای حل آن.
مثال: We need to get to grips with the fact that deadlines are tight.
باید با این واقعیت کنار بیاییم که مهلت ها خیلی محدودند.
🔸 مترادف ها:
come to terms with – understand – deal with – tackle – handle – master