حسی که به آدم دست می دهد.
مثال:
I get the impression it wasn’t anything to do with the war.
ترجمه پیشنهادی:
حسی بهم میگه موضوع ربطی/دخلی به جنگ نداشته.
مثال:
ترجمه پیشنهادی:
حسی بهم میگه موضوع ربطی/دخلی به جنگ نداشته.
فکر کردن، احساس کردن
تصور کردن
برداشت کردن
من این تصور را دارم که او در کارش بسیار خوب است.
برداشت / تصور من این است که او در کارش عالی است.
شستم خبردار شد
I got the impression
فهمیدن، متوجه شدن
به نظر آمدن
تحت تاثیر قرارگرفتن