این حس را داشتن
این تصور را داشتن
When I firs met my new boss, I got the impression that he might be a difficult person to work
وقتی اولین بار رئیس جدیدم را ملاقات کردم. این حس را داشتم که او ممکنه فرد سختی برای کار کردن باشد
این تصور را داشتن
وقتی اولین بار رئیس جدیدم را ملاقات کردم. این حس را داشتم که او ممکنه فرد سختی برای کار کردن باشد
حسی که به آدم دست می دهد.
مثال:
I get the impression it wasn’t anything to do with the war.
ترجمه پیشنهادی:
حسی بهم میگه موضوع ربطی/دخلی به جنگ نداشته.
مثال:
ترجمه پیشنهادی:
حسی بهم میگه موضوع ربطی/دخلی به جنگ نداشته.
فکر کردن، احساس کردن
تصور کردن
برداشت کردن
من این تصور را دارم که او در کارش بسیار خوب است.
برداشت / تصور من این است که او در کارش عالی است.
شستم خبردار شد
I got the impression
فهمیدن، متوجه شدن
به نظر آمدن
تحت تاثیر قرارگرفتن