🔹 مثال های کاربردی:
I feel like I’m stuck in a rut—every day feels the same.
حس می کنم توی یه چرخه ی تکراری گیر افتادم—هر روز مثل روز قبله.
After ten years in the same job, he realized he was stuck in a rut.
... [مشاهده متن کامل]
بعد از ده سال در یک شغل ثابت، فهمید که در روزمرگی گیر کرده.
She wants to break free and travel—she’s tired of being stuck in a rut.
می خواد آزاد بشه و سفر کنه—از این یکنواختی خسته شده.
🔹 مترادف ها:
feel trapped – be in a slump – go through the motions – lose motivation
حس می کنم توی یه چرخه ی تکراری گیر افتادم—هر روز مثل روز قبله.
... [مشاهده متن کامل]
بعد از ده سال در یک شغل ثابت، فهمید که در روزمرگی گیر کرده.
می خواد آزاد بشه و سفر کنه—از این یکنواختی خسته شده.
🔹 مترادف ها:
دچار روزمرگی شدن
گرفتار روزمرگی شدن
دچار یکنواختی شدن
گرفتار روزمرگی شدن
دچار یکنواختی شدن