گیر کردن
He might ( could ) have got stuck in traffic
شاید تو ترافیک گیر کرده
شاید تو ترافیک گیر کرده
گیر کردن
He was eating a steak and a piece got stuck in his throat
ازشرچیزی خلاص شدن
در جا زدن
گرفتار شدن
غرق شدن
اسیر شدن
غرق شدن
اسیر شدن
گیر افتادن گیر کردن مثلا توی ترافیک یا چاله
Get stuck in یعنی با عزم و اراده شروع کردن
Get stuck in یعنی با عزم و اراده شروع کردن
به معنی گیر کردن گیر افتادن
آبادی بعضی وقتا لج آدم رو در باره هر بار میکنم یه چیز بیاره بعضی وقتا کلا قاطی میکنه مثلا اک کلمه blast رو بنویسیم حتی توی جمله میگه انفجار اما معنی داشتم اوقات خوبه
گیر کردن
we often get stuck in negative thought patterns
https://messymotherhood. com/the - unexpected - way - motherhood - changes - you/
شروع کنید بهـ انجآم کآرے: ) )
زمین گیر شدن، به گِل نشستن
گیر کرن. بدون حرکت بودن.
بیرون آمدن
گول خوردن، ضرر کردن
I guess you got stuck on that bargain
گیر افتادن ، گیر کردن
Definition:be unable to move easily
Be stuck هم میگن.
Be stuck هم میگن.
مثل خر در گل گیر کردن
گیر کردن ( در ترافیک و شلوغی و . . . )
گیر کردن ، گیر افتادن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)