۱. چیزی را از فکر خود بیرون کردن
۲. [احساسات و مانند آن] بیرون ریختن و راحت شدن
۳. دق دلی خود را درآوردن
I had a really good shout at him this morning and got it out of my system.
امروز صبح حسابی سرش داد زدم و دق دلی ام را درآوردم.
۲. [احساسات و مانند آن] بیرون ریختن و راحت شدن
۳. دق دلی خود را درآوردن
امروز صبح حسابی سرش داد زدم و دق دلی ام را درآوردم.