get someone on the brain

پیشنهاد کاربران

مثال ها
Ever since I met her, she’s been on my brain all day.
از وقتی او را دیدم، تمام روز ذهنم مشغول او بوده است.
That song got on my brain and I can’t stop humming it.
آن آهنگ توی ذهنم گیر کرده و نمی توانم از زمزمه کردنش دست بردارم.
...
[مشاهده متن کامل]

He’s got her on the brain and can’t focus on anything else.
ذهنش کاملاً به او مشغول است و نمی تواند به چیز دیگری فکر کند.

- مدام به کسی فکر کردن
- فکر آدم درگیر کسی بودن
- وسواس فکری نسبت به کسی داشتن

بپرس