get out of something

پیشنهاد کاربران

To enjoy something you do. example: I hope he got something out of his visit.
لذت یا نفع بردن از انجام کاری که می کنی. امیدوارم او از ملاقاتش لذتی یا نفعی برده باشد.
به معنی لذت بردن و توقع داشتن هم هست.
get more out of life😊
صرف نظر کردن
عوض کردن نظر
کنار کشیدن
Avoid doing something you should do or said that you would do.
خلاص شدن
مجبور نبودن به انجام کاری
خودداری کردن از انجام کاری که به کسی قول داده بودیم.
از سرراه کنار رفتن
1 - از زیر کاری در رفتن، با بهانه و عذر از انجام کاری اجتناب کردن، 2 - از یک عادت یا فعالیت روزمره دست برداشتن ( مثال1 - I think her backache was just a way of getting out of the housework. من فکر میکنم
...
[مشاهده متن کامل]
کمردرد او فقط یک بهانه ای برای انجام ندادن کار خانه بود . مثال2 - if you get out of a routine, it's very hard to get back into it. ترک عادت موجب مرض است !

بپرس