Get out of comfort zone خارج شدن از منطقه امن ✨
چیزی نصیب آدم شدن
از زیر زبان حرف کشیدن
اقرار گرفتن
چیزی از کسی عاید شدن
اقرار گرفتن
چیزی از کسی عاید شدن
مرخص شدن از بیمارستان
avoid doing sth یا از زیر کاری در رفتن
از زیر بار چیزی شانه خالی کردن ( ترجمه محاوره ایش "پیچوندن" میشه ، به این مفهوم که با "بهانه" آوردن یه چیزی رو پیچوندن مانند مثالهای زیر که بهانه هایی برای انجام ندادن کاری بیان شده )
I think her backache was just a way of getting out of the housework
... [مشاهده متن کامل]
[ - ing verb ] If I can get out of going to the meeting tonight, I will
... [مشاهده متن کامل]
عائد شدن:
. What had puzzled me was what the companies got out of the deal
خلاص شدن از. . . ، از زیرکاری دررفتن ( پیچوندن )
کنارگذاشتن/ترک کردن کاری، فعالیتی، عادتی
کنارگذاشتن/ترک کردن کاری، فعالیتی، عادتی
از زیر کاری در رفتن ؛ ترک کردن ( عادت )
# I reckon her backache was just a way of getting out of the housework
# If I can get out of going to the meeting tonight I will
# I must get out of the habit of being late
# If you get out of a routine, it's very hard to get back into it
از زیر کار در رفتن
خلاص شدن
از زیر کاری در رفتن
از زیر کاری در رفتن
بیرون راندن و دست از کاری برداشتن
من هر روز صبح ساعت 7 از خواب بیدار میشم
شانه خالی کردن، از زیر بار مسئولیت در رفتن
پیچوندن یا دس به سر کردن
در رفتن ( از انجام کاری )
I wish I could get out of ( going to ) that wedding
به تدریج ترک کردن
Get out of bad habits
به تدریج ترک کردن
پیاده شدن از ماشین و ون و غیره
، دست از فعالیت یا عادتی روزانه برداشتن،
کسی رو وادار به اعتراف یا گفتن حقیقتی یا دادن اطلاعات کردن
، وادار کردن کسی به دادن چیزی به شما،
لذت بردن، حال کردن، یا سود بردن از چیزی
کمک کردن به کسی برای اجتناب و دوری از انجام کاری
، دست از فعالیت یا عادتی روزانه برداشتن،
کسی رو وادار به اعتراف یا گفتن حقیقتی یا دادن اطلاعات کردن
، وادار کردن کسی به دادن چیزی به شما،
لذت بردن، حال کردن، یا سود بردن از چیزی
کمک کردن به کسی برای اجتناب و دوری از انجام کاری
کنار گذاشتن ( یه کار یا فعالیت )
خواستم تدریس رو کنار بذا م.
اخیرا خوندن رمان رو کنار گذاشتم.
کسی یا چیزی را پیچوندن
رهایی شدن
خلاص شدن از، در رفتن از زیر بار انجام کاری ( پیچوندن )
خارج شدن از جایی؛I couldn't get out of there
پیچوندنکسی؛I couldn't get out of him
پیچوندنکسی؛I couldn't get out of him
از زیر انجام کاری در رفتن
به دست آوردن حاصل یا نتیجه یا منفعت از چیزی
اجتنباب از کاری که نمخواهی انجام دهی بخصوص با عذر و بهانه اوردن
خلاص شدن فارغ شدن
نپذیرفتن
مردن ، تاب نیاوردن
پیچوندن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٣)