get onto

پیشنهاد کاربران

وارد شدن به ( قایق و. . . )
شروع به انجام کاری کردن
( کار، فعالیت ) به عهده گرفتن، پرداختن به، رسیدگی کردن به
● صحبت کردن یا مکاتبه کردن با شخصی
● متوجه چیزی شدن ( معمولا چیزی که خوب نیست )
● انتخاب شدن
● تو نخ چیزی رفتن، شروع به صحبت یا انجام کاری
( To start to do or deal with ( sth
Example: _we need someone to send out the invitations
I'll get onto it right away
ما به یکی احتیاج داریم که دعوت نامه ها رو بفرسته .
من بی معطلی دنبال انجام این کار میرم/ من فورا پی این کارو میگیرم .
شروع به صحبت یا بحث کردن درباره چیزی،
انتخاب شدن، منصوب شدن
, ظاهر شدن در شبکه های تلویزیونی یا رادیویی
, کمک خواستن از کسی از طریق صحبت یا نوشتن، ارتباط برقرار، مطلع شدن،
پس فرستادن کالا یا درخواست جهت توبیخ وسرزش کسی،
سروکار داشتن،
سوار هواپیما یا قطار و غیره شدن،
شروع به صحبت کردن درباره چیزی

بپرس