🔹 کنترل چیزی را به دست گرفتن / بر اوضاع مسلط شدن / از پس چیزی برآمدن / بر مشکل غلبه کردن
🔹 مثال ها:
You need to get on top of your finances. باید کنترل امور مالی ات رو به دست بگیری.
The stress was getting on top of me. فشار روانی داشت ازم جلو می زد / داشت منو از پا درمی آورد.
... [مشاهده متن کامل]
They got on top of the crisis quickly. خیلی سریع بر بحران مسلط شدند.
🔹 مترادف ها | take control of / get a grip on / stay ahead of / manage / handle
🔹 مثال ها:
You need to get on top of your finances. باید کنترل امور مالی ات رو به دست بگیری.
The stress was getting on top of me. فشار روانی داشت ازم جلو می زد / داشت منو از پا درمی آورد.
... [مشاهده متن کامل]
They got on top of the crisis quickly. خیلی سریع بر بحران مسلط شدند.
🔹 مترادف ها | take control of / get a grip on / stay ahead of / manage / handle
از توان کسی خارج بودن
Be too much for sb to manage or deal with
مدیریت و انجام کاری که بیش از ظرفیت و توان باشد ( نتوانی )
کنترل یا رسیدگی و انجام دادن کاری که بالاتر از حد توان و ظرفیت کسی باشد
وقتی که مواردی بیشتر از ظرفیت و توان کسی است
کنترل کردن
مدیریت و انجام دادن چیزی
احساس ناراحتی از چیزی کردن