get on top of

پیشنهاد کاربران

ترتیب: قدیمیجدیدرای موافقرای مخالف
حسین کتابدار٠٨:٤١ - ١٤٠٤/٠٤/٢٥🔹 کنترل چیزی را به دست گرفتن / بر اوضاع مسلط شدن / از پس چیزی برآمدن / بر مشکل غلبه کردن
🔹 مثال ها:
You need to get on top of your finances. باید کنترل امور مالی ات رو به دست بگیری.
The stress was getting on top of me. فشار روانی داشت ازم جلو می زد / داشت منو از پا درمی آورد.
...
[مشاهده متن کامل]

They got on top of the crisis quickly. خیلی سریع بر بحران مسلط شدند.
🔹 مترادف ها | take control of / get a grip on / stay ahead of / manage / handle

گزارش
1 | 0
K.M٠٩:٠٤ - ١٤٠٢/١٠/١٧از توان کسی خارج بودن
Be too much for sb to manage or deal with
گزارش
0 | 0
Farhad Khoshkhouie١٤:٠١ - ١٤٠٢/٠١/١٢مدیریت و انجام کاری که بیش از ظرفیت و توان باشد ( نتوانی )
گزارش
3 | 0
Farhad Khoshkhouie١٣:٥٩ - ١٤٠٢/٠١/١٢کنترل یا رسیدگی و انجام دادن کاری که بالاتر از حد توان و ظرفیت کسی باشد
گزارش
5 | 0
Atiiiiii٢٠:٢٧ - ١٤٠١/١٢/١٩Get on top of me
When sth gets on top of you, it makes you unhappy because it's highly difficult
Or
Because it involves more work than you can manage
گزارش
0 | 0
هادی خان١٦:٣٤ - ١٤٠١/١٠/٢٠وقتی که مواردی بیشتر از ظرفیت و توان کسی است
گزارش
5 | 0
علیرضا حسن زاده٢٣:٠٠ - ١٤٠١/١٠/١٧take control of , deal with
کنترل کردن
I need to get on top of my finances. I can't afford to pay this bills.
گزارش
2 | 0
صالــــــح افتخـــــــــــــاری١٠:١٢ - ١٣٩٨/١٠/٠١مدیریت و انجام دادن چیزی
گزارش
25 | 7
هادی١٨:٤٤ - ١٣٩٨/٠١/١٤احساس ناراحتی از چیزی کردن
گزارش
4 | 22
soheila١٤:٠٦ - ١٣٩٧/٠٨/٢٥be too much for sb to manage or deal with
گزارش
22 | 2