🔹 معادل فارسی: شروع به تلاش سخت کردن / افتادن روی دور کار و تلاش / وارد فاز جدی شدن برای رسیدن به هدف / افتادن در مسیر زحمت و پشتکار
🔹 مثال های کاربردی:
I’ve got bills to pay—time to get on the grind. باید قبض ها رو پرداخت کنم—وقتشه وارد فاز تلاش بشم.
... [مشاهده متن کامل]
She wakes up at 5 AM every day to hit the gym. She’s really on the grind. هر روز ساعت ۵ صبح بیدار می شه برای باشگاه—واقعاً روی دور تلاشه.
If you want to succeed in this industry, you have to get on the grind. اگه می خوای توی این صنعت موفق بشی، باید بی وقفه تلاش کنی.
🔹 مترادف ها:
hustle – grind – put in the work – go all in – stay focused
🔹 مثال های کاربردی:
I’ve got bills to pay—time to get on the grind. باید قبض ها رو پرداخت کنم—وقتشه وارد فاز تلاش بشم.
... [مشاهده متن کامل]
She wakes up at 5 AM every day to hit the gym. She’s really on the grind. هر روز ساعت ۵ صبح بیدار می شه برای باشگاه—واقعاً روی دور تلاشه.
If you want to succeed in this industry, you have to get on the grind. اگه می خوای توی این صنعت موفق بشی، باید بی وقفه تلاش کنی.
🔹 مترادف ها: