get into the swing of things

پیشنهاد کاربران

### 🔸 معادل فارسی:
جا افتادن در جریان امور / هماهنگ شدن با فضا / وارد ریتم شدن
در زبان محاوره ای:
افتادن تو روال، راه افتادن، قلقش دستت بیاد، با فضا اخت شدن
- - -
### 🔸 تعریف ها:
...
[مشاهده متن کامل]

1. ** ( تطبیق اجتماعی یا کاری ) :**
عادت کردن به محیط یا فعالیت جدید و شروع به عملکرد مؤثر یا لذت بردن از آن
> مثال: *It took me a few days to get into the swing of things at my new job. *
> چند روز طول کشید تا توی کار جدیدم جا بیفتم.
2. ** ( روانی – احساسی ) :**
پیدا کردن حس خوب و هماهنگی ذهنی با شرایط، مخصوصاً بعد از وقفه یا تغییر
> مثال: *After the holidays, it’s hard to get back into the swing of things. *
> بعد تعطیلات، سخته دوباره بیفتی تو روال زندگی.
3. ** ( فعالیتی – گروهی ) :**
وقتی فرد یا گروهی وارد فاز فعال، هماهنگ، و پرانرژی می شن
> مثال: *The party was slow at first, but once the music started, everyone got into the swing of things. *
> اولش مهمونی آروم بود، ولی با شروع موسیقی همه افتادن تو حال و هوا.
- - -
### 🔸 مترادف ها:
- get into the rhythm
- settle in
- find your flow
- get comfortable
- hit your stride

عادت کردن، جور شدن، اخت شدن