get into one's head
انگلیسی به انگلیسی
پیشنهاد کاربران
### 1. فهمیدن / درک کردن چیزی ( در مغز جا افتادن )
> وقتی چیزی رو بالاخره می فهمی یا یاد می گیری.
- 🔹 English: *It finally got into his head that she was serious. *
- 🔸 فارسی: بالاخره توی مغزش رفت که اون جدی بود. \
... [مشاهده متن کامل]
( یعنی بالاخره فهمید که جدیه. )
- - -
### 2. باور اشتباه وارد ذهن کسی شدن
> وقتی یک فکر یا تصور اشتباه وارد ذهن کسی می شه.
- 🔹 English: *Who got it into your head that you're not good enough?*
- 🔸 فارسی: کی اینو تو سرت انداخت که به اندازه کافی خوب نیستی؟\
( یعنی این فکر اشتباه از کجا اومد تو ذهنت؟ )
- - -
### 3. وسواس فکری / گیر کردن یک فکر در ذهن
> وقتی یه فکر مدام در ذهنت تکرار می شه و نمی تونی ازش خلاص شی.
- 🔹 English: *I can’t get that song out of my head. It really got into my head. *
- 🔸 فارسی: نمی تونم اون آهنگو از ذهنم بندازم بیرون. حسابی تو سرم گیر کرده.
- - -
### 4. تأثیر گذاشتن روی ذهن یا روان کسی ( مثلاً توی رقابت )
> مخصوصاً وقتی باعث شک یا ترس بشی.
- 🔹 English: *The opponent got into his head and made him lose focus. *
- 🔸 فارسی: حریف رفت توی ذهنش و تمرکزش رو بهم زد.
### 🧠 ۱. برای فکر یا حس بدی که وارد ذهن کسی شده:
English: Somehow it got into her head that nobody likes her.
فارسی: یه جوری این فکر رفت توی سرش که هیچ کس دوستش نداره.
English: Don’t let jealousy get into your head.
فارسی: نذار حسادت بره توی سرت.
English: I’m not sure how that idea got into his head.
فارسی: نمی دونم اون فکر چطور رفت توی ذهنش.
- - -
### 🧩 ۲. برای فهمیدن یا پذیرفتن چیزی:
English: Try to get it into your head that you’re not always right.
فارسی: سعی کن اینو توی سرت فرو کنی که همیشه حق با تو نیست.
English: It finally got into his head that he needed help.
فارسی: بالاخره توی سرش جا افتاد که به کمک نیاز داره.
English: I told her a hundred times, but she just couldn’t get it into her head.
فارسی: صد بار بهش گفتم، ولی اصلاً نمی رفت توی سرش.
- - -
### 🎧 ۳. برای آهنگ یا جمله ای که توی ذهن تکرار می شه:
English: That jingle really got into my head. I can’t stop hearing it!
فارسی: اون آهنگ تبلیغی واقعاً رفت توی سرم. نمی تونم از ذهنم بندازمش بیرون!
English: I watched the movie yesterday, and one line totally got into my head.
فارسی: دیروز فیلم رو دیدم، یه جمله اش حسابی توی ذهنم گیر کرده.
- - -
### 🥊 ۴. برای تأثیر روانی روی کسی:
English: He tried to get into my head before the game, but I stayed focused.
فارسی: قبل بازی سعی کرد بره توی ذهنم و تمرکزم رو به هم بزنه، ولی من تمرکزم رو حفظ کردم.
English: Don’t let your fear get into your head. You’ve got this.
فارسی: نذار ترست بره توی سرت. تو می تونی از پسش بربیای.
- - -
### 😄 ۵. برای شوخی یا سبک گفت وگو:
English: It got into my head that maybe I could be a rock star someday.
فارسی: یه لحظه این فکر رفت توی سرم که شاید یه روزی بتونم راک استار بشم!
English: Once the idea of quitting got into his head, he couldn’t stop thinking about it.
فارسی: وقتی فکر استعفا رفت توی سرش، دیگه نمی تونست از فکرش بیرون بیاد.
chatgpt
> وقتی چیزی رو بالاخره می فهمی یا یاد می گیری.
- 🔸 فارسی: بالاخره توی مغزش رفت که اون جدی بود. \
... [مشاهده متن کامل]
( یعنی بالاخره فهمید که جدیه. )
- - -
### 2. باور اشتباه وارد ذهن کسی شدن
> وقتی یک فکر یا تصور اشتباه وارد ذهن کسی می شه.
- 🔸 فارسی: کی اینو تو سرت انداخت که به اندازه کافی خوب نیستی؟\
( یعنی این فکر اشتباه از کجا اومد تو ذهنت؟ )
- - -
### 3. وسواس فکری / گیر کردن یک فکر در ذهن
> وقتی یه فکر مدام در ذهنت تکرار می شه و نمی تونی ازش خلاص شی.
- 🔸 فارسی: نمی تونم اون آهنگو از ذهنم بندازم بیرون. حسابی تو سرم گیر کرده.
- - -
### 4. تأثیر گذاشتن روی ذهن یا روان کسی ( مثلاً توی رقابت )
> مخصوصاً وقتی باعث شک یا ترس بشی.
- 🔸 فارسی: حریف رفت توی ذهنش و تمرکزش رو بهم زد.
### 🧠 ۱. برای فکر یا حس بدی که وارد ذهن کسی شده:
فارسی: یه جوری این فکر رفت توی سرش که هیچ کس دوستش نداره.
فارسی: نذار حسادت بره توی سرت.
فارسی: نمی دونم اون فکر چطور رفت توی ذهنش.
- - -
### 🧩 ۲. برای فهمیدن یا پذیرفتن چیزی:
فارسی: سعی کن اینو توی سرت فرو کنی که همیشه حق با تو نیست.
فارسی: بالاخره توی سرش جا افتاد که به کمک نیاز داره.
فارسی: صد بار بهش گفتم، ولی اصلاً نمی رفت توی سرش.
- - -
### 🎧 ۳. برای آهنگ یا جمله ای که توی ذهن تکرار می شه:
فارسی: اون آهنگ تبلیغی واقعاً رفت توی سرم. نمی تونم از ذهنم بندازمش بیرون!
فارسی: دیروز فیلم رو دیدم، یه جمله اش حسابی توی ذهنم گیر کرده.
- - -
### 🥊 ۴. برای تأثیر روانی روی کسی:
فارسی: قبل بازی سعی کرد بره توی ذهنم و تمرکزم رو به هم بزنه، ولی من تمرکزم رو حفظ کردم.
فارسی: نذار ترست بره توی سرت. تو می تونی از پسش بربیای.
- - -
### 😄 ۵. برای شوخی یا سبک گفت وگو:
فارسی: یه لحظه این فکر رفت توی سرم که شاید یه روزی بتونم راک استار بشم!
فارسی: وقتی فکر استعفا رفت توی سرش، دیگه نمی تونست از فکرش بیرون بیاد.
دو معنی متفاوت دارد:
۱. به افکار و احساسات کسی پی بردن، فکر کسی رو فهمیدن
To begin to understand how one thinks
۲. تمرکز، اعتمادبنفس، و یا عملکرد کسی رو عمدا از بین بردن یا کاهش دادن
To intentionally disrupt or undermine one's focus, confidence, or performance
۱. به افکار و احساسات کسی پی بردن، فکر کسی رو فهمیدن
۲. تمرکز، اعتمادبنفس، و یا عملکرد کسی رو عمدا از بین بردن یا کاهش دادن
به سر کسی زدن، به فکر خطور کردن
این بره تو مخش از لحاظ درک کردن و فهمیدن
پی بردن به افکار و احساسات واقعی کسی
تحت تاثیر قرار دادن، روی مخ کسی کار کردن
پی بردن
به این درک رسیدن
به این درک رسیدن
نمی دونم چه بلایی داره سرم میاد
فکری به سرکسی زدن