get in over one’s head

پیشنهاد کاربران

🔸 معادل فارسی:
درگیر چیزی فراتر از توان شدن / گرفتار موقعیتی پیچیده تر از ظرفیت خود
در زبان محاوره ای:
افتاده تو دردسری که از پسش برنمیاد، خودشو انداخته تو کاری که براش زیادیه، تو هچل افتاده
...
[مشاهده متن کامل]

________________________________________
🔸 تعریف ها:
1. ** ( رفتاری – هشدارآمیز ) :**
وارد شدن به موقعیت، مسئولیت یا رابطه ای که از نظر ذهنی، احساسی یا فنی فراتر از توان فرده
مثال: He **got in over his head** when he agreed to manage the whole project alone.
وقتی قبول کرد تنهایی کل پروژه رو مدیریت کنه، خودشو انداخت تو کاری که از پسش برنمیاد.
2. ** ( احساسی – رابطه ای ) :**
درگیر شدن در رابطه ای که پیچیدگی یا فشار احساسی اش بیشتر از ظرفیت فرده
مثال: She **got in over her head** with someone who wasn’t emotionally available.
با کسی وارد رابطه شد که از نظر احساسی در دسترس نبود و خودش رو درگیر کرد بیش از حد.
3. ** ( استعاری – انتقادی ) :**
برای توصیف موقعیت هایی که فرد بدون آمادگی کافی واردش شده و حالا داره غرق می شه
مثال: I think we’ve **gotten in over our heads** with this investment.
فکر کنم تو این سرمایه گذاری زیادی خودمونو درگیر کردیم.
________________________________________
🔸 مترادف ها:
take on too much – bite off more than one can chew – be overwhelmed – be out of one’s depth