get a read on

پیشنهاد کاربران

🔸 معادل فارسی:
درک کردن وضعیت / شناختن طرف / فهمیدن موقعیت یا احساسات کسی
🔸 تعریف ها:
1. فهمیدن یا ارزیابی کردن وضعیت، شخصیت، یا نیت های کسی یا چیزی
مثال: It’s hard to get a read on him—he never shows emotion. سخته بشه شناختش—هیچ وقت احساساتشو نشون نمی ده
...
[مشاهده متن کامل]

2. تشخیص دادن شرایط یا موقعیت موجود، معمولاً برای تصمیم گیری بهتر مثال: We need to get a read on the market before investing. قبل از سرمایه گذاری باید وضعیت بازار رو بسنجیم.
🔸 مترادف ها:
assess – evaluate – figure out – understand – gauge – interpret