شروع کردن یک فعالیت رقابتی، به خصوص یک مسابقه، قبل از زمان شروع رسمی برای دیگر شرکت کننده گان
... [مشاهده متن کامل]
مثال: Officials ruled that the runner had gotten a head start because his feet left their mark two seconds before the starting gun had fired
شروع به انجام کار یا فعالیتی کردن قبل از زمان معمول و مورد نیاز
مثال: If I don't get a head start on the project, I'm going to miss the deadline
داشتن یا دریافت کردن فرصتی که کامل کردن کار یا فعالیتی را، یا موفق شدن در کار یا فعالیتی را آسان تر میکند.
مثال: It always feels like kids who come from wealthy families get a head start in life. Or maybe I'm just bitter because I have so much student loan debt
منبع: https://idioms. thefreedictionary. com/get a head start
جلو انداختن
زودتر از موعد شروع کردن
To start earlier than usual
اول شروع کردن ( به گونه ای که به انسان یک فایده ای برساند و یا یک فرجه ای را در اختیار انسان قرار دهد )