get a grasp on

پیشنهاد کاربران

### 🔸 معادل فارسی:
درک کردن / فهمیدن / تسلط یافتن / گرفتن مفهوم
در زبان محاوره ای:
گرفتش دستش، فهمید چی به چیه، قلقش دستش اومد، موضوع رو گرفت
- - -
### 🔸 تعریف ها:
1. ** ( ذهنی – تحلیلی ) :**
...
[مشاهده متن کامل]

کسب درک یا فهم اولیه از یک موضوع، مهارت یا وضعیت
مثال: It took me a while to **get a grasp on** the new system.
یه مدت طول کشید تا سیستم جدید رو بفهمم.
2. ** ( آموزشی – مهارتی ) :**
یاد گرفتن اصول پایه ای یا قلق کار با چیزی
مثال: Once you **get a grasp on** the grammar, Persian becomes easier.
وقتی دستور زبان رو بفهمی، فارسی آسون تر می شه.
3. ** ( استعاری – رفتاری ) :**
کنترل یا تسلط نسبی بر احساسات، شرایط یا روند
مثال: She’s trying to **get a grasp on** her emotions.
داره تلاش می کنه احساساتش رو کنترل کنه.
- - -
### 🔸 مترادف ها:
understand – get the hang of – figure out – get a handle on – comprehend – master