فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: generates, generating, generated
حالات: generates, generating, generated
• (1) تعریف: to cause to be brought into being.
• مترادف: beget, breed, create, engender, hatch, make, originate, procreate, produce, spawn
• مشابه: account, conceive, develop, effectuate, found, fructify, give rise to, launch, provoke, start, yield
• مترادف: beget, breed, create, engender, hatch, make, originate, procreate, produce, spawn
• مشابه: account, conceive, develop, effectuate, found, fructify, give rise to, launch, provoke, start, yield
- The human body generates heat.
[ترجمه ماهی] بدن انسان گرمایی تولید می کند|
[ترجمه گوگل] بدن انسان گرما تولید می کند[ترجمه ترگمان] بدن انسان گرما تولید می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The farm uses a windmill to generate its own electricity.
[ترجمه گوگل] این مزرعه از آسیاب بادی برای تولید برق خود استفاده می کند
[ترجمه ترگمان] این مزرعه از یک آسیاب بادی برای تولید برق خود استفاده می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این مزرعه از یک آسیاب بادی برای تولید برق خود استفاده می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The news generated a great deal of excitement.
[ترجمه گوگل] این خبر هیجان زیادی ایجاد کرد
[ترجمه ترگمان] این خبر هیجان زیادی به وجود آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این خبر هیجان زیادی به وجود آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Establishment of the factory will generate more jobs in the area.
[ترجمه گوگل] راه اندازی این کارخانه باعث ایجاد اشتغال بیشتر در منطقه می شود
[ترجمه ترگمان] ایجاد این کارخانه، مشاغل بیشتری را در این منطقه ایجاد خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ایجاد این کارخانه، مشاغل بیشتری را در این منطقه ایجاد خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The lottery generates significant revenue for the state.
[ترجمه گوگل] لاتاری درآمد قابل توجهی برای ایالت ایجاد می کند
[ترجمه ترگمان] لاتاری برای دولت درآمد قابل توجهی ایجاد می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] لاتاری برای دولت درآمد قابل توجهی ایجاد می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to beget (offspring).
• مترادف: beget, breed, engender, father, procreate, produce, sire, spawn
• مشابه: fructify
• مترادف: beget, breed, engender, father, procreate, produce, sire, spawn
• مشابه: fructify
- Laboratory mice exposed to the chemicals were no longer capable of generating offspring.
[ترجمه گوگل] موش های آزمایشگاهی که در معرض این مواد شیمیایی قرار گرفتند دیگر قادر به تولید نسل نبودند
[ترجمه ترگمان] موش های آزمایشگاهی که در معرض مواد شیمیایی قرار می گیرند دیگر قادر به تولید زاد و ولد نیستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] موش های آزمایشگاهی که در معرض مواد شیمیایی قرار می گیرند دیگر قادر به تولید زاد و ولد نیستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید