فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: generalizes, generalizing, generalized
حالات: generalizes, generalizing, generalized
• (1) تعریف: to infer (a general principle or idea) from specific facts.
- From just a few examples, the young child generalizes that similar objects share the same name.
[ترجمه گوگل] فقط از چند مثال، کودک خردسال تعمیم میدهد که اشیاء مشابه هم نام دارند
[ترجمه ترگمان] از تنها چند نمونه، کودک از این موضوع صادق است که اشیا مشابه دارای همان نام هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] از تنها چند نمونه، کودک از این موضوع صادق است که اشیا مشابه دارای همان نام هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to infer (a general idea or opinion) on the basis of insufficient details.
- One should not generalize that all these nations are poor.
[ترجمه گوگل] نباید تعمیم داد که همه این ملت ها فقیر هستند
[ترجمه ترگمان] نباید تعمیم داد که همه این کشورها فقیر هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نباید تعمیم داد که همه این کشورها فقیر هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to make applicable to a wide range of situations or ideas.
- You can generalize what you've learned here to other job situations.
[ترجمه گوگل] شما می توانید آنچه را که در اینجا یاد گرفته اید به موقعیت های شغلی دیگر تعمیم دهید
[ترجمه ترگمان] شما می توانید آنچه را که در اینجا یاد گرفتید را به موقعیت های شغلی دیگر تعمیم دهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شما می توانید آنچه را که در اینجا یاد گرفتید را به موقعیت های شغلی دیگر تعمیم دهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We hope we can generalize our research findings to the population at large.
[ترجمه گوگل] امیدواریم بتوانیم یافته های تحقیق خود را به کل جامعه تعمیم دهیم
[ترجمه ترگمان] امیدواریم بتوانیم یافته های تحقیق خود را به طور کلی به مردم تعمیم دهیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] امیدواریم بتوانیم یافته های تحقیق خود را به طور کلی به مردم تعمیم دهیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: generalizer (n.)
مشتقات: generalizer (n.)
• (1) تعریف: to form general principles, thoughts, or statements, with or without sufficient evidence.
- You shouldn't be so quick to generalize about the people at work; take a little time to get to know them.
[ترجمه گوگل] شما نباید خیلی سریع در مورد افراد در کار تعمیم دهید کمی وقت بگذارید تا آنها را بشناسید
[ترجمه ترگمان] شما نباید انقدر سریع درباره مردم کار کنید؛ کمی وقت بگیرید تا آن ها را بشناسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شما نباید انقدر سریع درباره مردم کار کنید؛ کمی وقت بگیرید تا آن ها را بشناسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to think or speak using vague concepts or generalities.
- With the way he generalizes, it's impossible to pin him down on anything.
[ترجمه گوگل] با روشی که او تعمیم می دهد، نمی توان او را به چیزی پی برد
[ترجمه ترگمان] با روشی که او دارد، غیرممکن است که او را روی هر چیزی میخکوب کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] با روشی که او دارد، غیرممکن است که او را روی هر چیزی میخکوب کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید