generalization

/ˌdʒenərələˈzeɪʃn̩//ˌdʒenrəlaɪˈzeɪʃn̩/

معنی: تعمیم، کلیت بخشی
معانی دیگر: عمومیت، کلیت، همگانش، عمومیت دادن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of generalizing.

(2) تعریف: a statement or idea that is general or nonspecific.

جمله های نمونه

1. a rash generalization on the basis of inadequate data
حکم کلی و شتابزده بر مبنای داده های ناکافی

2. a sweeping generalization
عمومیت دادن سرسری

3. It is unwise to be hasty in generalization.
[ترجمه Sina] تعمیم عجولانه نابخردانه است.
|
[ترجمه گوگل]عجول بودن در تعمیم عاقلانه نیست
[ترجمه ترگمان]تعمیم عجولانه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The evaluation of conduct involves some amount of generalization.
[ترجمه گوگل]ارزیابی رفتار مستلزم مقداری تعمیم است
[ترجمه ترگمان]ارزیابی رفتار شامل مقدار کلی تعمیم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. In logical nets, generalization depends on chance exact match between some portion of the retinal image and a training instance.
[ترجمه گوگل]در شبکه های منطقی، تعمیم به تطابق دقیق تصادفی بین بخشی از تصویر شبکیه و یک نمونه تمرین بستگی دارد
[ترجمه ترگمان]در شبکه های منطقی، تعمیم به تطابق دقیق شانس بین بخشی از تصویر شبکیه ای و یک نمونه آموزشی بستگی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Those who reject generalization insist that history consists of unique and separate events.
[ترجمه گوگل]کسانی که تعمیم را رد می کنند اصرار دارند که تاریخ از رویدادهای منحصر به فرد و جداگانه تشکیل شده است
[ترجمه ترگمان]آن هایی که تعمیم را رد می کنند اصرار دارند که تاریخ شامل رویداده ای منحصر به فرد و جداگانه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. This analysis applies directly to generalization tests for acquired equivalence of the sort depicted in Table
[ترجمه گوگل]این تجزیه و تحلیل مستقیماً برای آزمون های تعمیم برای هم ارزی اکتسابی از نوع نشان داده شده در جدول اعمال می شود
[ترجمه ترگمان]این آنالیز به طور مستقیم برای تعمیم آزمون های مربوط به تعادل بدست آمده در جدول اعمال می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. That image is, of course, a gross generalization.
[ترجمه گوگل]این تصویر، البته، یک تعمیم فاحش است
[ترجمه ترگمان]البته این تصویر یک تعمیم بزرگ است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Try to avoid generalization.
[ترجمه گوگل]سعی کنید از تعمیم پرهیز کنید
[ترجمه ترگمان]سعی کنید از تعمیم اجتناب کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. First, good generalization from A to B can be readily explained in terms of mediation by the associate.
[ترجمه گوگل]اول، تعمیم خوب از A به B را می توان به آسانی از نظر میانجیگری توسط همکار توضیح داد
[ترجمه ترگمان]اول، تعمیم خوب از A به B می تواند به آسانی از نظر میانجی گری توسط هم کار توضیح داده شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Using generalizations using a property to predict behaviour proof by appeal to a generalization
[ترجمه گوگل]استفاده از تعمیم ها با استفاده از یک ویژگی برای پیش بینی اثبات رفتار با توسل به تعمیم
[ترجمه ترگمان]استفاده از تعمیم به استفاده از یک ویژگی برای پیش بینی دلیل رفتار با توسل به یک تعمیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Can you have confidence in a generalization about gender and voting in the United States based on only two elections?
[ترجمه گوگل]آیا می توانید به تعمیم جنسیت و رای دادن در ایالات متحده بر اساس تنها دو انتخابات اطمینان داشته باشید؟
[ترجمه ترگمان]آیا شما می توانید به یک تعمیم در مورد جنسیت و رای گیری در ایالات متحده براساس تنها دو انتخابات اعتماد داشته باشید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The third generalization is drawn from survey data.
[ترجمه گوگل]تعمیم سوم از داده های نظرسنجی استخراج شده است
[ترجمه ترگمان]تعمیم سوم از داده های نظرسنجی در نظر گرفته شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Primary generalization will occur between stimuli that are similar, presumably because they have features or elements in common.
[ترجمه گوگل]تعمیم اولیه بین محرک هایی که شبیه هم هستند رخ می دهد، احتمالاً به این دلیل که ویژگی ها یا عناصر مشترکی دارند
[ترجمه ترگمان]عمومی سازی اولیه بین محرک ها که شبیه به هم هستند رخ می دهد، احتمالا به این دلیل که آن ها دارای ویژگی ها یا عناصر مشترکی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. In such schemes generalization is regarded as a process applicable to different areas of content.
[ترجمه گوگل]در چنین طرح هایی، تعمیم به عنوان یک فرآیند قابل اجرا در حوزه های مختلف محتوا در نظر گرفته می شود
[ترجمه ترگمان]در چنین طرح هایی تعمیم به عنوان یک فرآیند قابل اجرا برای حوزه های مختلف محتوا در نظر گرفته می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تعمیم (اسم)
extension, distribution, generalization, popularization

کلیت بخشی (اسم)
generalization

تخصصی

[شیمی] عمومیت، تعمیم، کلیت، همگانش
[ریاضیات] تعمیم، عمومیت، تعمیم دادن، عمومیت دادن، نتیجه گیری کلی و وسیع

انگلیسی به انگلیسی

• act of generalizing; general statement or conclusion; (psychology) act of reacting to a new stimulus as to a similar stimulus (also generalisation)
a generalization is a statement that is true in most cases.

پیشنهاد کاربران

لغات هم خانواده یا مشتق این کلمه ( هر کدوم که باهاش حال میکنید اصلا منظورم هم خانواده یا مشتق هست ) و معانیشون. تقریبا کامله ( نمیدونم شاید واقعا کامل هم باشه ) ولی همینقدرش از کافیه ام اونور تره. معانی هم که سرسری ننوشتم
...
[مشاهده متن کامل]

نقطه ویرگول برای جدا کردن معنای جدیده
تعمیمگری هم که پایین اومده میدونم همچین لغتی نداریم. دهنمو سرو*س نکنید. همینجوری فی البداهه س😎 ولی خدایی میشینه تو ترجمه😅😅
و در آخر اگه توجه کنید میبینید که معانی لغات مثل لیست از فعل به قید مرتب نوشته شده ( منظورم از لحاظ نحویه )
generalized, generalizes, generalizing - تعمیم
general - ژنرال ، جنرال ؛ همگانی
generalist
کسی که به جای تخصص در یک رشته در چند زمینه معلومات کلی دارد، دارای معلومات عمومی
generalization - تعمیم
generalizability - تعمیم پذیری
generality - اکثریت ، عمومیت ؛ اصل ، کلیت
generalizer , generalizers - تعمیمگر
generalized - تعمیم یافته
generalizable - تعمیم پذیر ، قابل تعمیم
general
متدوال ، رایج ، عمومی ، فراگیر ، کلی ؛ جامع ، کلی ؛ عموم ، کامل
3 - ) 2 ) He'll be having general anaesthesia instead of just a local anaesthetic.
او به جای بی حسی موضعی، بیهوشی کامل خواهد داشت

generally - عموماً ، بطور کلی
✅ فعل ( verb ) : generalize
✅️ اسم ( noun ) : general / generality / generalizer / generalizability / generalist / generalization
✅️ صفت ( adjective ) : general / generalizable / generalized
✅️ قید ( adverb ) : generally
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

استنباط کردن
کلی بافی، کلی گویی
جمع بندی، تعمیم
generalization ( روان‏شناسی )
واژه مصوب: تعمیم
تعریف: فرایند ساختن یک مفهوم یا حکم یا اصل یا نظریه از تعداد محدودی موارد خاص و به کار بردن آن به طور گسترده تر برای یک گروه کامل از اشیا یا رویدادها یا افراد
تعمیم یافتن
هو
تعمیم ، عمومیت دادن.
عمومیت بخشی

بپرس