فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: gages, gauges, gaging, gauging, gaged, gauged
حالات: gages, gauges, gaging, gauging, gaged, gauged
• (1) تعریف: to make an estimate of or a judgment concerning; judge.
• مشابه: appraise, calculate, evaluate, judge, reckon
• مشابه: appraise, calculate, evaluate, judge, reckon
- The speaker incorrectly gauged the reactions of his audience.
[ترجمه گوگل] سخنران به اشتباه واکنش مخاطبان خود را سنجید
[ترجمه ترگمان] سخنران به اشتباه واکنش های مخاطبان خود را مورد سنجش قرار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سخنران به اشتباه واکنش های مخاطبان خود را مورد سنجش قرار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It is impossible to gauge the size of an iceberg by looking at the part that is above water.
[ترجمه گوگل] اندازه یک کوه یخ را با نگاه کردن به قسمتی که بالای آب قرار دارد غیرممکن است
[ترجمه ترگمان] اندازه گیری اندازه یک کوه یخی با نگاه کردن به قسمتی که بالای آب است غیر ممکن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اندازه گیری اندازه یک کوه یخی با نگاه کردن به قسمتی که بالای آب است غیر ممکن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The engineers gauged the bridge to be safe.
[ترجمه گوگل] مهندسان پل را ایمن ارزیابی کردند
[ترجمه ترگمان] مهندسین این پل را مورد سنجش قرار دادند تا بی خطر باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مهندسین این پل را مورد سنجش قرار دادند تا بی خطر باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to measure exactly the size, amount, or contents of.
• مشابه: measure
• مشابه: measure
- This instrument is used to gauge the speed of the rotation.
[ترجمه گوگل] این ابزار برای اندازه گیری سرعت چرخش استفاده می شود
[ترجمه ترگمان] این ابزار برای اندازه گیری سرعت چرخش مورد استفاده قرار می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این ابزار برای اندازه گیری سرعت چرخش مورد استفاده قرار می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: gaugeable (adj.)
مشتقات: gaugeable (adj.)
• (1) تعریف: an accepted scale for measuring.
• (2) تعریف: a device used to make a measurement.
• مشابه: instrument
• مشابه: instrument
- a pressure gauge
• (3) تعریف: a procedure or criterion for making a judgment.
• مشابه: criterion
• مشابه: criterion
- a gauge of ability
• (4) تعریف: the size, range, or extent of something.
• (5) تعریف: a standard of measuring, as for the distance between railroad tracks, the thickness of wire, or the inner diameter of shotgun barrels.