gab

/ˈɡæb//ɡæb/

معنی: دروغ گفتن، گپ زدن، پرگفتن
معانی دیگر: وراجی کردن، یاوه گفتن، زیاده گویی، پرگویی، ور ور، حرف مفت، دروه گفتن

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: gabs, gabbing, gabbed
• : تعریف: (informal) to talk idly or at length about something unimportant.
مترادف: gas, palaver
مشابه: babble, blab, blather, chaffer, chat, chatter, gibber, gossip, jabber, prate, prattle, talk
اسم ( noun )
مشتقات: gabber (n.)
• : تعریف: (informal) idle conversation; chatter.
مترادف: chatter, chitchat, gas, gossip, palaver, prate, small talk
مشابه: babble, blab, blather, chat, gibber, jabber, patter, prattle, twaddle

جمله های نمونه

1. a luncheon gab among friends
گپ زدن دوستان هنگام صرف ناهار

2. gift of (the) gab
1- دهان گرمی،خوش سخنی 2- وراجی،پرحرفی

3. the gift of gab
استعداد خوش بیانی،دهان گرمی،خوش صحبتی

4. She's got the gift of the gab - she should work in sales and marketing.
[ترجمه گوگل]او موهبت گاب را دارد - او باید در فروش و بازاریابی کار کند
[ترجمه ترگمان]او قدرت the را دارد - او باید در فروش و بازاریابی کار کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Jo has always had the gift of the gab .
[ترجمه گوگل]جو همیشه موهبت گاب را داشته است
[ترجمه ترگمان]جو همیشه استعداد the را داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He had the gift of the gab, which one training officer described as the main prerequisite.
[ترجمه گوگل]او هدیه گاب را داشت که یکی از افسران آموزشی آن را پیش نیاز اصلی توصیف کرد
[ترجمه ترگمان]او قدرت the را داشت که یک افسر آموزش به عنوان پیش نیاز اصلی توصیف می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. With his gift of the gab, he should make an excellent politician.
[ترجمه گوگل]او با موهبتی که دارد باید یک سیاستمدار عالی بشود
[ترجمه ترگمان]با gift his، او باید یک سیاست مدار عالی شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I hate it when people gab in movie theaters.
[ترجمه گوگل]من از وقتی که مردم در سالن‌های سینما گپ می‌زنند متنفرم
[ترجمه ترگمان]وقتی مردم در سالن های سینما صحبت می کنند از آن متنفرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Don't hang around here and gab . Get yourself home, quick.
[ترجمه گوگل]اینجا معطل نشو و غر نزن سریع خودت را به خانه برسان
[ترجمه ترگمان]این اطراف پرسه نزن و با من حرف نزن زود برگرد خو نه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. You have the gift of gab.
[ترجمه گوگل]تو موهبت گاب رو داری
[ترجمه ترگمان]تو استعداد gab را داری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. With his gift of gab, he should make an excellent politician.
[ترجمه گوگل]او با موهبت گابش باید یک سیاستمدار عالی بشود
[ترجمه ترگمان]با بیان his، او باید یک سیاست مدار عالی شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The adaptability of modified GAB to other agricultural products will be studied further.
[ترجمه گوگل]سازگاری GAB اصلاح شده با سایر محصولات کشاورزی بیشتر مورد مطالعه قرار خواهد گرفت
[ترجمه ترگمان]سازگاری of اصلاح شده به دیگر محصولات کشاورزی نیز مورد مطالعه قرار خواهد گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I think most Americans have the gift of gab on many occasions.
[ترجمه گوگل]من فکر می‌کنم اکثر آمریکایی‌ها در بسیاری از مواقع موهبت گاب را دارند
[ترجمه ترگمان]من فکر می کنم اکثر آمریکایی ها در بسیاری از موارد قدرت بیان دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Define a standard without clarity, what gab.
[ترجمه گوگل]یک استاندارد بدون وضوح تعریف کنید، چه گاب
[ترجمه ترگمان]یک استاندارد را بدون شفافیت تعریف کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. She has the gift of the gab.
[ترجمه گوگل]او موهبت گاب را دارد
[ترجمه ترگمان]او استعدادش را دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

دروغ گفتن (فعل)
lie, belie, gab, fib, prevaricate, weasel, whiff, equivocate, lay to

گپ زدن (فعل)
chat, gab

پر گفتن (فعل)
gab

انگلیسی به انگلیسی

• chatter, idle talk
talk idly, chatter
if you say that someone has the gift of the gab, you mean that they have the ability to speak easily, confidently, and in a persuasive way; an informal expression.

پیشنهاد کاربران

۱. وراجی. ور ور ۲. وراجی کردن. ور زدن
مثال:
I think if I were home sick for a day, they'd spend most of their time gabbing at the water fountain.
من فکر می کنم اگر یک روز در خانه مریض بودم آنها بیشتر وقت خودشان را به وراجی کردن در {کنار} چشمه اب می گذراندند.
گپ زدن
اختلاط کردن
فک زدن
هی حرف زدن
To chatter on and on over trivial things
To talk and talk
حرف زدن خودمانی

بپرس