gravity

/ˈɡrævəti//ˈɡrævɪti/

معنی: شدت، جدیت، سنگینی، اهمیت، وقار، ثقل، جاذبه زمین، درجه کشش، دشواری وضع
معانی دیگر: نیروی جاذبه (به ویژه نیروی جاذبه ی کره ی زمین)، نیروی گرانش، وابسته به نیروی هم کشش، برکشندی، گرانی، متانت، خطر، تهدید، وخامت، وزن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
حالات: gravities
(1) تعریف: the force by which a planet or other such body tends to draw objects toward its center.
مترادف: pull
مشابه: attraction

- On Earth, objects fall to the ground because of the pull of gravity.
[ترجمه گوگل] در زمین، اجسام به دلیل کشش گرانش به زمین می افتند
[ترجمه ترگمان] در زمین، اشیا به خاطر کشش جاذبه به زمین می افتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: gravitational attraction or movement.
مترادف: gravitation, pull
مشابه: attraction

(3) تعریف: weight.
مترادف: heaviness, mass

(4) تعریف: seriousness in consequence or in manner.
مترادف: consequence, import, importance, moment, seriousness, significance, sobriety, solemnity
متضاد: comedy, levity
مشابه: depth, graveness, magnitude, urgency, weight

- He didn't seem to understand the gravity of the situation.
[ترجمه علی] به نظر نمی رسید که او دشواری وضعیت را درک کرده باشد.
|
[ترجمه گوگل] به نظر نمی رسید که او سنگینی وضعیت را درک کند
[ترجمه ترگمان] به نظر نمی رسید که جاذبه این موقعیت را درک کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We were taken aback by the gravity with which he now spoke.
[ترجمه گوگل] ما از جاذبه ای که او اکنون با آن صحبت می کرد غافلگیر شده بودیم
[ترجمه ترگمان] از جاذبه که اکنون با آن سخن می گفت، یکه خورده بودیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. specific gravity
وزن مخصوص،چگالی

2. specific gravity
چگالی (یا گرانی) ویژه

3. the gravity of his manners
متانت رفتار او

4. the gravity of saddam's threats
جدی بودن تهدیدات صدام

5. the gravity of the situation
وخامت وضعیت

6. center of gravity
مرکز ثقل،گرانیگاه

7. einstein hypothesized that gravity bends light
انیشتن چنین گمانه کرد که نیروی جاذبه نور را خم می کند.

8. the force of gravity
نیروی جاذبه

9. the force of gravity
نیروی گرانش،قوه ی جاذبه

10. the downward pull of gravity
کشش فروسوی قوه ی جاذبه

11. He doesn't think you realize the gravity of the situation.
[ترجمه گوگل]او فکر نمی کند که شما به شدت موقعیت پی ببرید
[ترجمه ترگمان]او فکر نمی کند که شما متوجه وخامت اوضاع شوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Gravity is a natural phenomenon.
[ترجمه گوگل]جاذبه یک پدیده طبیعی است
[ترجمه ترگمان]جاذبه یک پدیده طبیعی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The plane defied the laws of gravity.
[ترجمه گوگل]هواپیما قوانین جاذبه را زیر پا گذاشت
[ترجمه ترگمان]هواپیما قوانین جاذبه را نادیده گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Gravity governs the motions of celestial bodies.
[ترجمه گوگل]گرانش بر حرکات اجرام سماوی حاکم است
[ترجمه ترگمان]جاذبه، حرکات اجسام سماوی را کنترل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. A heavy car with a low center of gravity will hug the road.
[ترجمه گوگل]یک ماشین سنگین با مرکز ثقل پایین جاده را در آغوش می گیرد
[ترجمه ترگمان]یک اتومبیل سنگین با مرکز کم جاذبه جاده را در آغوش خواهد گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Professor Gravity now seems to have become an unwanted fixture in the college.
[ترجمه گوگل]اکنون به نظر می رسد که پروفسور جاذبه در کالج به یک وسیله ناخواسته تبدیل شده است
[ترجمه ترگمان]حالا به نظر می رسد که پروفسور جاذبه یک برنامه ناخواسته در کالج شده باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The punishment should be proportionate to the gravity of the offence and the degree of culpability of the offender.
[ترجمه گوگل]مجازات باید متناسب با شدت جرم و میزان مقصر بودن مجرم باشد
[ترجمه ترگمان]مجازات باید متناسب با جرم جرم و میزان مقصر بودن مجرم باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

شدت (اسم)
intensity, acrimony, severity, force, gravity, violence, hardness, fury, inclemency, extremity, intension, duress, stringency, vehemence, tensity

جدیت (اسم)
gravity, action, acting, enthusiasm, impressment

سنگینی (اسم)
gravity, weight, avoirdupois, heaviness, pressure

اهمیت (اسم)
matter, significance, emphasis, stress, circumstance, gravity, magnitude, moment, pith, valor, importance, dimension, notability

وقار (اسم)
gravity, elegance, dignity, solemnity, poise, serenity, solemnization

ثقل (اسم)
gravity, exertion

جاذبه زمین (اسم)
gravity

درجه کشش (اسم)
gravity

دشواری وضع (اسم)
gravity

تخصصی

[خودرو] چگالی؛ نسبت وزن به واحد حجم
[شیمی] گرانی، ثقل
[عمران و معماری] ثقل - جاذبه - گرانشی - سنگینی - گرانی
[برق و الکترونیک] گرانش، ثقل، جاذبه زمین
[مهندسی گاز] ثقل، سنگینی، جاذبه زمین
[زمین شناسی] چگالی، جرم واحد حجم. نفت : اصطلاح کلی برای سنگینی API یا وزن بومه نفت خام
[بهداشت] مرتبه حاملگی
[نساجی] نیروی ثقل - نیروی جاذبه
[ریاضیات] گرانی، نیروی ثقل، جاذبه ی زمین، گرانش، جاذبیت، کشش، ثقل
[آب و خاک] گرانش (نیروی ثقل)

انگلیسی به انگلیسی

• attractive force which causes all bodies to move toward the center of the earth; weight, heaviness; severity; seriousness; solemnity
gravity is the force which makes things fall when you drop them.
the gravity of a situation is its importance and seriousness.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : gravitate
✅️ اسم ( noun ) : gravity / gravitation
✅️ صفت ( adjective ) : gravitational
✅️ قید ( adverb ) : gravitationally
تعدادی از واژگان علم نجوم به انگلیسی:
astronomy = علم نجوم
The solar system = منظومه شمسی
The sun = خورشید 🌞
Mercury = عطارد، تیر
Venus = زهره، ناهید
Earth = زمین 🌎
...
[مشاهده متن کامل]

Mars = مریخ، بهرام
Jupiter = مشتری، هرمز
Saturn = زحل، کیوان
Uranus = اورانوس
Neptune = نپتون
space = فضا
galaxy = کهکشان
orbit = مدار
meteorite = شهاب سنگ
comet = ستاره دنباله دار
asteroid = سیارک
asteroid belt = کمربند سیارک ها ( بین مریخ و مشتری )
meteor / shooting star / falling star = شهاب سنگی که در حال سوختن وارد اتمسفر زمین می شود
black hole = سیاه چاله
dark matter = ماده تاریک
gravity = جاذبه
axis = محور
star = ستاره
eclipse = خورشید گرفتگی، ماه گرفتگی
solar eclipse = خورشید گرفتگی
lunar eclipse = ماه گرفتگی
supernova = سوپرنوا، ابرنواختر
the Big Bang = بیگ بنگ
constellation = صورت فلکی
cosmology = کیهان شناسی
dwarf planet = سیاره کوتوله
light year = سال نوری
terrestrial = زمینی، خاکی
celestial = آسمانی
extraterrestrial = فرازمینی

وقتی کسی میگه you're my gravityیعنی اینکه تو دلیل زنده بودن منی
fall into gravity هم همین معنی رو میده
فلش خور
http://www. flashkhor. com/forum/showthread. php?tid=251901
شرایط دشوار
وخامت
The gravity of a situation or event is its extreme importance or seriousness.
gravity: یک موقعیت یا رویداد، اهمیت یا جدیت شدید آن است.
They deserve punishment which matches the gravity of their crime.
...
[مشاهده متن کامل]

آنها مستحق مجازاتی هستند که با شدت جرمشان مطابقت دارد.
Not all acts of vengeance are of equal gravity.
همه اعمال انتقام جویانه با باعث آن برابری ندارند.

● گرانش، جاذبه زمین
● وخامت
گرانیک: gravity
گرانش: gravitation
واژه مصوب برای gravity گرانی است ولی برای اینکه با گران بودن کالاها اشتباه گرفته نشود بنظرم بهتر است با پسوند ic - استفاده شود که برای ایجاد واژه های صفت دانشیک استفاده می شود ( دانشیک، روانگردانیک، فیزیک، زیستیک ( biotic ) ، پرتابیک ) .
در بعضی جملات معنای جذاب بودن چیزی را می دهد
gravity ( ژئوفیزیک )
واژه مصوب: گرانی
تعریف: ربایش گرانشی در سطح هر سیاره یا جِرم آسمانی دیگر |||* مصوب فرهنگستان اول
جاذبه و گرانش
اهمیت و جدیت یک موضوع
گرانش
جاذبه
( When earth pull )
جدیت
attraction مترادف
جرم مخصوص حقیقی
جدی بودن مثل جدی بودن شرایط یا جدی بودن تهدید
وزن مخصوص، چگالی
گرانی و یا سنگینی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس