grave

/ˈɡreɪv//ɡreɪv/

معنی: خاک، حفره، گودال، قبر، مکدر، موقر، سخت، بزرگ، مهم، بم، سنگین، خطر ناک، غمگین، تراشیدن، حفر کردن، دفن کردن، نقش کردن، قبر کندن
معانی دیگر: حیاتی، وخیم، گران، اندوه آور، تاثرانگیز، ناگوار، (الهیات) کبیره، مهلک، اهریمنی، باوقار، وزین، جدی، گرفته، تیره، گور، مزار، مرقد، آرامگاه، مرگ، موت، فنا، هلاکت، (مهجور) خاک کردن، در گور گذاشتن، (قدیمی) کنده کاری کردن، تراش دادن، تندیس ساختن، حک کردن، (کشتیرانی) ته بیرونی کشتی را پاک کردن و از نو قیراندود کردن، (زیر کشتی را) گل تراشی کردن، (دستور در موسیقی) آهسته و با هیبت (بنوازید)

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a hole dug in the ground for burying a dead body.
مترادف: tomb
مشابه: mausoleum, pit, vault

- The casket was lowered into the grave.
[ترجمه احسان] تابوت درون قبر قرار گرفت
|
[ترجمه گوگل] تابوت را در قبر فرو کردند
[ترجمه ترگمان] تابوت در گور فرو رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The men dug the grave in the early hours of the morning.
[ترجمه احسان] مردان در ساعات اولیه صبح قبر را کندند
|
[ترجمه گوگل] مردان در ساعات اولیه صبح قبر را حفر کردند
[ترجمه ترگمان] مردها در ساعات اولیه صبح قبر را کندند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: any final resting place of a corpse.
مشابه: casket, cemetery, charnel, churchyard, coffin, crypt, graveyard, mausoleum, mound, necropolis, potter's field, sepulcher, vault

- The field became the grave of hundreds of soldiers.
[ترجمه اخسان] میدان نبرد مزار صدها سرباز شد
|
[ترجمه گوگل] میدان مزار صدها سرباز شد
[ترجمه ترگمان] این میدان به گور صدها سرباز تبدیل شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He still visits his wife's grave often.
[ترجمه احسان] او هنوز اغلب اوقات از مزار همسرش بازدید میکند
|
[ترجمه گوگل] او هنوز هم اغلب به زیارت قبر همسرش می رود
[ترجمه ترگمان] او اغلب اوقات جدی همسرش را ملاقات می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the place or situation in which something dead, destroyed, forgotten, or the like is considered to lie.
مشابه: burial, death, demise, graveyard, tomb

- Near this island is the grave of sunken ships.
[ترجمه گوگل] در نزدیکی این جزیره قبر کشتی های غرق شده قرار دارد
[ترجمه ترگمان] نزدیک این جزیره، گور کشتی غرق شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: death.
مترادف: death, decease, demise
مشابه: passing

- The grave cannot diminish his reputation.
[ترجمه گوگل] قبر نمی تواند آبروی او را کم کند
[ترجمه ترگمان] قبر نمی تواند شهرتش را از دست بدهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
حالات: graver, gravest
(1) تعریف: having great seriousness or importance; causing deep concern; critical.
مترادف: critical, crucial, momentous, pivotal, serious, significant, weighty
متضاد: trivial
مشابه: climactic, decisive, deep, important, solemn

- The assassination was a grave event in the nation's history.
[ترجمه گوگل] این ترور یک رویداد بزرگ در تاریخ این کشور بود
[ترجمه ترگمان] این ترور، رویدادی جدی در تاریخ ملت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Having come forward as a witness had put her in grave danger.
[ترجمه گوگل] حضور به عنوان شاهد او را در معرض خطر جدی قرار داده بود
[ترجمه ترگمان] چون شاهدی در خطر بود که او را در خطر جدی قرار داده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- These grave circumstances call for quick and decisive measures.
[ترجمه گوگل] این شرایط وخیم نیاز به اقدامات سریع و قاطع دارد
[ترجمه ترگمان] این شرایط وخیم به اقدامات سریع و قاطع نیاز دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She survived the crash but her condition is still grave.
[ترجمه علی] او از تصادف جان سالم بدر برد ولی وضعیتش هنوز وخیم هست
|
[ترجمه گوگل] او از تصادف جان سالم به در برد اما وضعیت او همچنان وخیم است
[ترجمه ترگمان] اون از حادثه جون سالم به در برد اما وضعیتش هنوز جدی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: likely to cause a very harmful outcome.
مترادف: critical, dangerous, serious
مشابه: hazardous, perilous, risky

- She feared she had made a grave mistake.
[ترجمه گوگل] او می ترسید که اشتباه بزرگی مرتکب شده باشد
[ترجمه ترگمان] می ترسید که مبادا اشتباه بزرگی مرتکب شده باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The attack had created a grave situation, and war looked likely.
[ترجمه گوگل] این حمله وضعیت وخیمی ایجاد کرده بود و جنگ محتمل به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان] این حمله باعث ایجاد یک وضعیت جدی شده بود و جنگ محتمل به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: serious and humorless; somber.
مترادف: serious, solemn
متضاد: gay, jocose
مشابه: earnest, grim, heavy, sober, somber

- The doctor wore a grave expression, and our fears increased.
[ترجمه گوگل] دکتر حالت قبر به تن داشت و ترس ما بیشتر شد
[ترجمه ترگمان] دکتر حالت جدی به خود گرفت و نگرانی ما بیشتر شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: gravely (adv.), graveness (n.)
• : تعریف: see grave accent.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: graves, graving, graved, graven
(1) تعریف: to carve or incise; engrave.

(2) تعریف: to make a deep impression, as in the mind or memory.
صفت ( adjective )
• : تعریف: in music, slow and solemn.
قید ( adverb )
• : تعریف: slowly and solemnly (used as a musical direction).

جمله های نمونه

1. grave colors
رنگ های تیره (تند)

2. grave consequences
عواقب ناگوار

3. grave digging is a rotten job
قبر کنی شغل ناخوشایندی است.

4. grave doubts
شک شدید

5. grave situation
وضعیت بحرانی

6. a grave danger
خطری جدی

7. a grave fault
عیب بسیار بد

8. a grave illness
بیماری وخیم

9. a grave sin
گناه کبیره

10. his grave is marked with a little mound
پشته ی کوچکی قبر اورا مشخص می کند.

11. the grave comes to all men
مرگ سراغ همه می آید.

12. the grave of their hopes
تباه شدن امیدهای آن ها

13. the grave old man
پیرمرد موقر

14. my uncle's grave is in behesht zahra cemetery
آرامگاه عمویم در گورستان بهشت زهرا است.

15. he was moldering in his grave
او داشت در گور خود می پوسید.

16. the company is wrestling with grave financial problems
شرکت با مسایل سخت مالی دست به گریبان است.

17. from the cradle to the grave
از گهواره تا گور،سرتاسر زندگانی،همه ی عمر

18. he carried his secrets to the grave
او اسرار خود را با خود به گور برد.

19. to set a stone on a grave
سنگ روی قبر گذاشتن

20. to have one's foot in the grave
سالخورده و نزدیک به مرگ بودن،شدیدا بیمار بودن،در شرف موت بودن

21. seek knowledge from your cradle to your grave
زگهواره تا گور دانش بجوی

22. we knelt at the foot of his grave
ما پای گور او زانو زدیم.

23. to make one turn (over) in one's grave
انجام دادن کاری که مرده ای را در قبر عذاب بدهد،بر خلاف میل یا عقیده ی مرده ای رفتار کردن

24. the widow leaned over the yawn of the grave
بیوه زن روی دهانه ی قبر خم شد.

25. a little train of silent men carried the body to the grave
زنجیره ی کوچکی از مردان غرق در سکوت،جسد او را به آرامگاه می بردند.

26. They lowered the coffin into the grave.
[ترجمه گوگل]تابوت را در قبر فرود آوردند
[ترجمه ترگمان]تابوت را به گور بردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. His grave is made of granite.
[ترجمه گوگل]قبر او از سنگ گرانیت ساخته شده است
[ترجمه ترگمان]قبر او از سنگ خارا ساخته شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. There were flowers on the grave.
[ترجمه سوگند دادخواه] روی قبر او گل گذاشتند
|
[ترجمه پینار] گل هایی روی سنگ قبر وجود داشت ( قرار داشت )
|
[ترجمه گوگل]روی قبر گل بود
[ترجمه ترگمان]روی قبر گل نشسته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. His face was grave as he told them about the bankcrutcy of his business.
[ترجمه گوگل]وقتی از ورشکستگی کسب و کارش به آنها خبر می‌داد، چهره‌اش گور بود
[ترجمه ترگمان]چهره اش چنان جدی بود که راجع به کاره ای مربوط به کسب وکار خود به آن ها گفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. I feel impelled to express grave doubts about the project.
[ترجمه گوگل]من ناگزیر هستم که تردیدهای جدی را در مورد پروژه بیان کنم
[ترجمه ترگمان]احساس می کنم که باید نسبت به این پروژه شک و تردید کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خاک (اسم)
country, ground, land, earth, soil, grave, tomb, territory, clod, dirt, dust, glebe

حفره (اسم)
hollow, hole, grave, cell, ditch, trench, pit, cavern, delve, socket, cavity, fossa, fovea, gutter, sinus, lacuna, loculus, pothole

گودال (اسم)
hole, swag, grave, trench, pit, cavern, puddle, cavity, sinkhole, fossa, fosse, fovea, vesicle, sinus, graben

قبر (اسم)
grave, tomb, sepulcher, sepulchre

مکدر (صفت)
grave, sad

موقر (صفت)
solemn, dignified, sober, grave, sedate, staid, personable, sobersided

سخت (صفت)
firm, hard, rigid, serious, solid, difficult, stringent, laborious, dogged, adamantine, tough, strict, strong, sticky, troublesome, exquisite, chronic, heavy, formidable, grim, demanding, arduous, ironclad, indomitable, austere, exacting, severe, stout, rugged, grave, intense, violent, callous, inexorable, trenchant, tense, crusty, difficile, trying, dour, intolerable, flinty, stony, petrous, hard-shell, irresistible, insupportable, inflexible, insufferable, labored, steely, rigorous, rocky, unsparing

بزرگ (صفت)
mighty, senior, large, gross, great, numerous, extra, head, adult, major, big, dignified, grand, voluminous, extensive, massive, enormous, grave, majestic, bulky, eminent, lofty, egregious, immane, jumbo, king-size, sizable, sizeable, walloping

مهم (صفت)
serious, main, principal, great, important, significant, earnest, all-important, fateful, substantial, grave, weighty, consequential, considerable, momentous, earthshaking, epochal, newsworthy, overriding, significative

بم (صفت)
bass, grave

سنگین (صفت)
hard, serious, earnest, sober, laden, heavy, ponderous, burdensome, onerous, lumpish, lumpy, grave, hefty, weighty, cumbersome, loggy, logy, demure, unwieldy, saturnine, stodgy, weighted

خطر ناک (صفت)
serious, parlous, disastrous, calamitous, grave, perilous, dangerous, hazardous, herculean, malignant, jeopardous, venturesome, venturous

غمگین (صفت)
depressed, grave, down, cheerless, heartsick, sad, dyspeptic, care-worn, sorrowful, sorry, woeful, heartsore, heavy-hearted, melancholic, tristful

تراشیدن (فعل)
erase, carve, scrape, face, grain, trim, expunge, pare, grave, shave, whittle, excoriate, exfoliate, raze, rase, resect

حفر کردن (فعل)
excavate, grave, cave, delve, gull

دفن کردن (فعل)
grave, sepulcher, lay, bury, entomb, inhume

نقش کردن (فعل)
depict, grave, inscribe, engrave, depicture

قبر کندن (فعل)
grave

انگلیسی به انگلیسی

• place where a person or thing is buried
engrave, inscribe; carve; sculpt
severe; serious, critical; somber, sober
a grave is a place where a dead person is buried.
if you say that someone who is dead would turn in their grave, you mean that they would be very shocked or upset by something that is happening now, if they were alive.
a situation that is grave is very serious.
a person who is grave is quiet and serious; a literary use.

پیشنهاد کاربران

در زبان باستانی لری واژه کهن وآریایی�گریوهgeriva, گروهgereve, گوروgurva� به معنی گریستن، گریه زاری وآه وناله است. این واژه وارد زبانهای اروپایی ( انگلیسی، . . . ) شده وبه صورت�گریوgrave� به معنی غمگین
...
[مشاهده متن کامل]
ومکدر، ناراحت، اندوه آور وناگوار در زبان انگلیسی به کار میرود ( البتهgravrمعانی دیگری نیز دارد که قبلا اشاره کردیم ) . با�کرایcry� به معنی گریه کردن نیز همریشه است ( رجوع شود بهcry ) یعنی تبدیل گاف به کاف.

در زبان باستانی کردی واژه کهن وآریایی�گوراgora� به معنی بزرگ است. این واژه کهن وارد زبانهای اروپایی ( انگلیسی، . . . ) شده وبه صورت �گریوgrave� در زبان انگلیسی به کارمیرود. ( graveعلاوه بر بزرگ معانی دیگری
...
[مشاهده متن کامل]
نیز دارد ) . در اینجا تبدیل خاصی روی نداده وفقط جابجایی دو حرف واو با ر داریم یعنی گوراgora > گریوgrave. این واژه میتواند با�غولghul� همریشه باشدیعنی تبدیل گاف به غ، وتبدیل ر به لام که تبدیلهای رایجی هستند.

در زبانهای باستانی لری, لکی وپارسی واژه کهن وآریایی�گورgur، قورgheor� به معنی مزار، قبر، چاله، حفره، گودال است. این واژه
کهن وارد زبانهای اروپایی ( انگلیسی، . . . ) شده وبه صورت�گریوgrave� در زبان انگلیسی به کار میرود. دراینجا تبدیل گاف به قاف وجابجایی دو حرف روی داده ( حرف ر وحرف واو ) ودر نهایت، گور و قور> گریوgrave. در لری ولکی�قورسو� به معنی قبرستان است. این واژه کهن�گور، قور� در عربی تبدیل به قبر شده است یعنی تبدیل رایج واو به ب. این واژه کهن در شاهنامه بسیار به کار رفته است.
...
[مشاهده متن کامل]

resting place
حتی معنای محل همیشگی قرار هم میده.
A place in the ground that a dead body buried in it.
beyond the grave پس از مرگ
it means that a place when a dead body is buried
spit in your grave
فیلمی که نباید بینید!
متانت
grave ( باستان‏شناسی )
واژه مصوب: گور
تعریف: مکانی برای تدفین انسان و گاهی حیوان
گور , قبر ؛ جدی , وخیم
# a grave digger
# They lowered the coffin into the grave
# We were in grave danger
# The country's economy is now in grave peril
# She survived the crash but her condition is still grave
جدی
جدی و سنگین
در موسیقی به معنای سرعت و تمپوی پایین و سنگین
یکی از معانیش جدی بودن هم میشه
Very serious : grave
- قبر، گور
- تراشیدن crave
- حجاری کردن sculpt
- جدی serious
- تیرهsomber
- موقر sober
.
.
.
قبر
خاک
گودال
حفره
گور
وخیم
جدی
ناگوار
بد

گودال حفره قبر مرگ
Saye Mohajer
He was followed to the grave
جنازه اش تشییع شد.
قبر ، گور
we put some flowers on the grave
ما تعدادی گل روی قبر گذاشتیم 📻📻
1. قبر
2. گور
1. وخیم، ناگوار، زیاد
2. وخیم، جدی
بد / ناگوار
very bad or serious
گور / قبر
A hole in the ground where a dead person`s body is put
خطیر
گورستان یا مزار مردگان
مزار قبر
گور
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٧)

بپرس