function

/ˈfəŋkʃn̩//ˈfʌŋkʃn̩/

معنی: ماموریت، وظیفه، پیشه، مقام، کارکرد، کار ویژه، ایفاء، ایین رسمی، تابع، عمل، کار، عمل کردن، کار کردن، وظیفه داشتن
معانی دیگر: کنش، خویش کاری، عملکرد، کارگزاری، کارداد، شغل، بیاوار، پذیرایی رسمی، (جمع) مراسم رسمی، جشن، ضیافت، (با: as) به عنوان (چیزی) عمل کردن، کاربرد داشتن، (به جای چیزی) به کار خوردن، کنش کردن، (ریاضی) تابع، پردازه

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the purpose or role that an object or person fulfills or is suited for.
مترادف: purpose, role, use
مشابه: activity, application, capacity, charge, duty, job, mission, niche, office, place, province, sphere, task

- The function of a paper clip is to fasten things together.
[ترجمه علی] کاربرد یک گیره کاغذ متصل کردن چیز ها به یکدیگر است
|
[ترجمه احمد قربانی] وظیفه گیره این است که چیزها را به هم بچسباند.
|
[ترجمه علی] کاربرد گیره کاغذ وصل کردن کاغذ ها بیکدیگراست ) thingsمعنی عام دارد یعنی چیز ها ، هر چیز ، و چون در جمله، شرح اصلی در مورد paper clip است لذا در جمله معنی کلمه things به کاربرد گیره کاغذ
|
[ترجمه گوگل] وظیفه گیره این است که چیزها را به هم بچسباند
[ترجمه ترگمان] وظیفه یک گیره کاغذ، بستن اشیا به هم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Listening to the confession of sins is one of the functions of a Catholic priest.
[ترجمه سید محمد مداح حسینی] گوش سپاری به اعتراف گناهان از نخستین وظایف کشیش کاتولیک است
|
[ترجمه احمد قربانی] گوش دادن به اعتراف به گناهان یکی از وظایف کشیش کاتولیک است.
|
[ترجمه AsaL] گوش دادن به اعتراف گناهان یکی از وظایف کشیش کاتولیک است
|
[ترجمه گوگل] گوش دادن به اعتراف به گناهان یکی از وظایف کشیش کاتولیک است
[ترجمه ترگمان] گوش دادن به اعتراف گناه یکی از وظایف یک کشیش کاتولیک است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a social or official gathering, usu. elaborate and formal.
مترادف: affair, event, occasion, reception
مشابه: banquet, celebration, festivity, fete, formal, gala, meeting, party

- He hates attending functions where he has to wear a tuxedo.
[ترجمه گوگل] او از شرکت در مراسمی که در آن مجبور است تاکسیدو بپوشد متنفر است
[ترجمه ترگمان] او از شرکت در عملکردهایی که باید لباس رسمی بپوشد متنفر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a factor or quality that is dependent upon one or more other factors or qualities.
مترادف: factor
مشابه: consequence, contingency, product, result

- Sweetness is a function of the amount of sugar that is added.
[ترجمه گوگل] شیرینی تابعی از مقدار شکری است که اضافه می شود
[ترجمه ترگمان] شیرینی تابعی از مقدار قند است که اضافه می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: in grammar, part of speech or grammatical role.
مترادف: part of speech

- This word's function in the sentence is that of a noun.
[ترجمه یوسفی] کلمه ی function در جمله به عنوان اسم کاربرد دارد
|
[ترجمه گوگل] عملکرد این کلمه در جمله، کار اسمی است
[ترجمه ترگمان] این تابع کلمه در جمله یک اسم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: functions, functioning, functioned
مشتقات: functioning (adj.), functionless (adj.)
• : تعریف: to run or operate, esp. in a manner that is desired or considered normal.
مترادف: act, go, operate, run, work
مشابه: behave, cope, deal, perform, serve

- The heart functions by pumping blood.
[ترجمه 💚🖤🩷🖤] کار قلب پمپ کردن خون است
|
[ترجمه گوگل] قلب با پمپاژ خون عمل می کند
[ترجمه ترگمان] قلب با پمپ کردن خون عمل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He really can't function since his wife died.
[ترجمه گوگل] او واقعاً از زمانی که همسرش فوت کرده است نمی تواند کار کند
[ترجمه ترگمان] اون واقعا از وقتی همسرش مرد نمیتونه کاری انجام بده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The city cannot function without electricity.
[ترجمه گوگل] شهر بدون برق نمی تواند کار کند
[ترجمه ترگمان] این شهر نمی تواند بدون برق عمل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I don't function well if I don't get enough sleep.
[ترجمه سیدکاظم برزیگر] اگه به اندازه ی کافی نخوابم، کارایی م، پایین می آد.
|
[ترجمه گوگل] اگر به اندازه کافی نخوابم، عملکرد خوبی ندارم
[ترجمه ترگمان] اگر به اندازه کافی بخوابم عملکرد خوبی ندارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. complementary function
(ریاضی) تابع مکمل

2. constant function
تابع پایا،تابع ثابت

3. continuous function
تابع پیوسته

4. cosine function
تابع جیب تمام،تابع کسینوسی

5. cotangent function
تابع ظل تمام

6. covariance function
تابع همپراش

7. discontinuous function
تابع ناپیوسته

8. even function
تابع زوج

9. exponential function
تابع نمایی

10. generatrix function
تابع مولد

11. grammatical function
نقش دستوری

12. identity function
تابع همانی،تابع متحد

13. logarithm function
تابع لگاریتم

14. periodic function
تابع تناوبی،تابع دوره ای

15. primitive function
تابع اولیه

16. set function
تابع مجموعه ای،تابع افزانه ای

17. the function of education in our society
عملکرد آموزش و پرورش در جامعه ی ما

18. the function of the brakes
کار ترمزها

19. transcendental function
تابع غیر جبری

20. weight function
تابع وزن

21. algebraic function
تابع جبری

22. arbitrary function
نشان اختیاری،علامت متغیر

23. distinctive function
نقش تمایز دهنده

24. zero function
(ریاضی) تابع صفر

25. argument of function
شناسه ی تابع

26. the digestive function of the stomach
کار گوارشی معده

27. the monthly function of the club includes dinner and also dance
جشن ماهیانه ی باشگاه شامل شام و رقص هم می شود.

28. pole of a function
قطب تابع

29. what is your function in this organization?
شغل شما در این سازمان چیست ؟

30. a derivative of a function
واحد تابع،مشتق تابع

31. breathing is a cyclic function
تنفس عملی تناوبی است.

مترادف ها

ماموریت (اسم)
assignment, function, agency, mission, commission, duty, errand, tour, combat mission

وظیفه (اسم)
assignment, service, function, office, task, work, duty, obligation, role, incumbency, taskwork

پیشه (اسم)
function, craft, mystery, profession, pursuit, vocation, occupation, trade, calling

مقام (اسم)
post, stand, capacity, dwelling, residence, domicile, order, function, office, status, position, mode, title, tone, eminence, dignity, rank, pew, station, eminency, portfolio

کارکرد (اسم)
function

کار ویژه (اسم)
function

ایفاء (اسم)
function

ایین رسمی (اسم)
function

تابع (اسم)
submission, accessory, subsidiary, subordinate, function, citizen, sub, follower, suffragan, apanage, appanage, subaltern, sequela, servitor, subdominant

عمل (اسم)
article, function, process, practice, act, action, operation, doing, deed, issue, fact, proceeding, production, gest

کار (اسم)
service, function, thing, office, task, act, action, deed, work, job, labor, karma, activity, ploy, affair, duty, shebang, appointment, workmanship, avocation, vocation, proposition, laboring, fist, concave, opus, kettle of fish

عمل کردن (فعل)
function, do, practice, execute, act, work, operate, exercise

کار کردن (فعل)
function, act, work, get on, go

وظیفه داشتن (فعل)
function

تخصصی

[کامپیوتر] تابع ؛کار ؛ وظیفه - عملکرد ؛ تابع - 1- ( درریاضیات ) مقداری که به یک یا چندین آرگومان وابسته است، به گونه ای که برای هر مجموعه ی خاص از آرگومان ها، تابع مورد نظر فقط دارای یک مقدار است. مثلاً جذر مثبت حقیقی یک عدد، تابعی از آن عدد است و حاصل جمع دو عدد تابعی از دو عدد مورد نظر است . ضرورتی ندارد که برای تمام آرگومان های احتمالی یک تابع وجود داشته باشد . مثلاً اعداد منفی جذر حقیقی ندارند. 2- ( در برنامه نویسی کامپیوتر ) زیر برنامه ای که مانند تابع ریاضی عمل می کند، یعنی با ارائه ی مجموعه ی خاص از مقادیر آرگومان، تابع، نتیجه ی واحدی را بر می گرداند . در زبان بیسیک، توابع توسط فرمان DEF تعریف می شوند. مانند : 100/(( 5 + X * 100 ) INT )) = (X) DEF FNR 10 این جمله تابعی را به نام FNR معرفی می کند که هر عدد را به نزدیکترین صدم آن گرد می کند. X آرگومان تابع است . برای به کارگیری در یک برنامه، نام تابع و سپس عددی اعشاری را درون پرانتز بنویسید . مثلاً ( 3.457 ) FNR مقدار 3.46 و ( 104.011 ) FNR مقدار 104.01 را خواهند داشت. در فرترن پاسکال و نسخه های جدیدتر بیسیک ؛ تابع زیر برنامه ای است که می تواند هر طولی را داشته باشد .نمونه ی تابع ساده پاسکال که عدد را دو برابر می کند به این ترتیب است : FUNCTION double (b: REAL ) : REAL ; BEGIN double = 2* b END ; مثلاً ( 23.4 ) double مقدار 46.8 راخواهدداشت . برای نمونه ی تابع پیچیده پاسکال کا فاکتوریل یک عددرا پیدا می کند، نگاه کنید به ( factorial ) . FUNCTION fact ) n: INTEGER ( : REAL ; VAR z: REAL ; i : INTEGER ; BEGIN z: = 1; IF n> 1 THEN FOR i : = 1 TO n DO z : z * i ; fact : = z END ; سطر اول به کامپیوتر می گوید که نام برنامه ی fact، آرگون مربوط integer ودر نتیجه نیز از نوع real است . مثلاً ( 6) fact دارای مقدار 720 است . در زبان C و LISP، تمام رویه ها، توابع نام دارند و مقدار برگشتی نادیده گرفته می شود .نگاه کنید به procedure .
[دندانپزشکی] عملکرد، عمل خاص یا طبیعی یک عضو،
[برق و الکترونیک] تابع کمیتی که مقدار آن به سک یا چند کمیت دیگر وابسته است . - تابع عددی کمیت عددی که دارای مقدار متناهی به ازای هر مقدار از کمیت عددی دیگر است . بنابراین مقاومت رسانای معلوم تابع عددی از دمای رسانا است . - تابع
[مهندسی گاز] تابع، وظیفه، عمل، عمل کردن
[زمین شناسی] عملکرد، تابع، دستورالعمل، عمل خاص یا طبیعی یک عضو
[نساجی] عمل کردن - عامل - تابع - پیرو
[ریاضیات] تابع
[پلیمر] عامل، به گروه و پیوندهای شیمیایی موجود در یک ترکیب خاص گفته می شود که وظیفه مشخصی به عهده دارند و در واکنشهای خاص شرکت می کنند مثلاً عامل ایزوسیانات(NCO) در پلی یورتان ها -
[آمار] تابع

انگلیسی به انگلیسی

• duty, role; use, purpose; festive event, social occasion
work; act; operate
the function of something or someone is its purpose or role.
if a machine or system functions, it works.
if someone or something functions as a particular thing, they do the work or fulfil the purpose of that thing.
if one thing is a function of another, its amount or nature depends on the other thing; a formal use.
a function is also a large formal dinner or party.
in computing, a function is a sequence of operations performed by the computer when a single key is pressed; a technical use.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : function
✅️ اسم ( noun ) : function / functionality / functionalism / functionalist / functionary
✅️ صفت ( adjective ) : functional / functionalist
✅️ قید ( adverb ) : functionally
شاید معنی حرفه نیز بدهد.
ریشه یابی واژه "تابع" در زبان فارسی
واژه "تابع" ( tābeʿ ) در زبان فارسی ریشه ای دیرینه دارد و به دوران باستان ایران باز می گردد. این واژه در طول تاریخ دستخوش تغییرات آوایی و معنایی شده است و امروزه کاربردهای گسترده ای در زبان فارسی دارد.
...
[مشاهده متن کامل]

ریشه یابی:
ریشه اولیه:
قدیمی ترین ریشه واژه "تابع" را می توان در زبان پارسی باستان یافت. در این زبان، واژه "تَوَپَثْیَ" ( tavapaθiya ) به معنای "دنبال کردن" یا "همراهی کردن" وجود داشت. این واژه از دو بخش تشکیل شده بود:
* **"تَوَپَ"** ( tavapa ) : به معنای "دنبال کردن" یا "همراهی کردن"
* **" - یَ"** ( - iya ) : پسوند اسمی
تغییرات در دوره میانه:
در زبان پارسی میانه، واژه "تَوَپَذْ" ( tavapaz ) از واژه پارسی باستان "تَوَپَثْیَ" ( tavapaθiya ) مشتق شد. در این دوره، صدای " - θ" ( - th ) به " - ذ" ( - dh ) تغییر یافت.
تحولات در دوره نو:
در زبان فارسی نو، واژه "تَوَپَذْ" ( tavapaz ) به "تابع" ( tābeʿ ) تبدیل شد. در این دوره، صدای " - ذ" ( - dh ) به " - ع" ( - ʿ ) تغییر یافت و همچنین حرف تعریف عربی "ال" ( al ) به ابتدای واژه اضافه شد.
معانی و کاربردها:
واژه "تابع" در زبان فارسی معانی و کاربردهای مختلفی دارد، از جمله:
در ریاضیات: در ریاضیات، تابع به عنوان رابطه ای بین دو مجموعه تعریف می شود که هر عضو از مجموعه اول ( دامنه ) را به یک عضو منحصر به فرد در مجموعه دوم ( برد ) مرتبط می کند. در این کاربرد، واژه "تابع" معادل کلمه انگلیسی "function" است.
در دستور زبان: در دستور زبان، جمله تابع جمله ای است که به تنهایی کامل نیست و برای کامل شدن به جمله دیگری ( جمله مستقل ) نیاز دارد. در این کاربرد، واژه "تابع" معادل کلمه انگلیسی "dependent clause" است.
در کاربردهای عمومی: در کاربردهای عمومی، واژه "تابع" به معنای "مطیع"، "وابسته" یا "تابع" به کار می رود. برای مثال، می توان گفت "تابع قانون" ( tābeʿ - e qānūn ) به معنای "مطیع قانون" یا "وابسته به قانون".
واژه های جایگزین:
در زبان فارسی، واژه های دیگری نیز وجود دارند که می توانند در برخی موارد به جای "تابع" به کار روند، از جمله:
فرمانبر ( farmandbar ) : به معنای "مطیع" یا "فرمانبردار"
مطیع ( moṭīʿ ) : به معنای "مطیع" یا "فرمانبردار"
وابسته ( vābesteh ) : به معنای "وابسته" یا "متکی به"
منوط ( manoṭ ) : به معنای "مشروط به" یا "وابسته به"
ارتباطی ( ertebāṭī ) : به معنای "مرتبط" یا "متعلق به"
انتخاب واژه مناسب به معنای مورد نظر و لحن جمله بستگی دارد.
نتیجه گیری:
واژه "تابع" ( tābeʿ ) واژه ای با ریشه دیرینه در زبان فارسی است که در طول تاریخ دستخوش تغییرات آوایی و معنایی شده است. این واژه امروزه کاربردهای گسترده ای در زبان فارسی دارد و معادل های مختلفی نیز برای آن وجود دارد.

حرفه
عملکرد
مثال: The function of the heart is to pump blood throughout the body.
عملکرد قلب پمپ کردن خون در سراسر بدن است.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
A function ( noun ) is the purpose or special duty of a person or thing.
کاربری
در بعضی جاها به معنای ( قابلیت ) است
یعنی استفاده ای که میشود از چیزی کرد
یا کاربردی که دارد
عملکرد، کارکرد، نقش،
[مدیریت] سِمَت؛ نقش سازمانی
[مهندسی] ۱ - کارکرد؛ کار؛ عمل ۲ - کاربرد؛ استفاده
[ریاضیات] ۱ - تابع؛ ۲ - نگاشت
[جامعه شناسی] مراسم؛ مثال: این مراسمی رسمی است ( This is the function of black - ties )
function: کاربرد، نقش، عملکرد
پیشنهادِ واژه: " کَرآختن:karāxtan/کَرآزاندن:karāzandan"
به جایِ واژگانِ " to funktion ، to operate " از زبانهایِ رُمَنیک و " betaetigen، funktionieren " از زبانِ آلمانی، واژه یِ " کرآختن/کرآزاندن" را پیشنهاد می کنم.
...
[مشاهده متن کامل]

نکته 1:
" کرآختن" برآمده از " کَر:kar" از زبانِ اوستایی به همراه کارواژه یِ " آختن" است.
ما " کَر" را به همراهِ پسوندِ " دَن"، به ریختِ" کَردن" نیز داریم. همانگونه که " دا" از زبانِ اوستایی هم به ریختِ " دادن" و هم به ریختِ " داختن = دا. آختن" در واژه یِ" پَرداختن" درآمده است، بهمچنین " کَر" از زبانِ اوستایی نیز می تواند به ریختِ " کَردن" و " کَرآختن" دربیاید.
نکته 2:
بُنِ کُنونیِ " کرآختن"، " کَرآز" می باشد؛چراکه بُنِ کُنونیِ " آختن"، " آز" می باشد.
حالتِ سببی ( Kausativ ) / گذرایِ " کرآختَن" ، " کَرآزاندن" با بُنِ کُنونیِ " کَرآزان" می باشد.
از همین " کَرآزاندن" می توان واژگانی همچون " کرآزانه" و " کرآزانِش" را بیرون بکشیم ( بمانندِ " رایانه/رایانِش ) .
نکته 3:
ما می توانیم پیشوندهایی همچون " فَر، پَر، هم، بَر و. . . " را با کارواژه هایی همچون " کرآختن/کرآزاندن" همراه سازیم و نوواژگانی را بسازیم.
پَسگَشت:
ستونِ 444 از نبیگِ " فرهنگنامه زبانِ ایرانیِ باستان" ( کریستین بارتولومه )

در برخی موارد می توان function را " رفتار " ترجمه کرد.
اسم: کارکرد؛ عملکرد، نقش، وظیفه
فعل: عمل کردن، ایفای نقش کردن
Function دو معنی اصلی داره البته معنی های زیاد داره اما مهمتریناش اینا هستن.
اگه اسم باشه به معنی ( کارکر، وظیفه، عملکرد )
اگه فعل باشه به معنی ( کار کردن، کار مفید کردن (
کردار
Literacy is considered a basic skill necessary to function in the modern world
ایفای نقش کردن
ساز و کار
طبق فرهنگ وبستر می تواند به معنای پست شغلی نیز باشد ( professional or official position ) :
. His job combines the functions of a manager and a worker
رابرت مرتون، جامعه شناس آمریکایی پنج معنی متداول برای این واژه ذکر میکند؛
۱ - گردهمایی و جشن عمومی
۲ - شغل
۳ - فعالیت های خاص صاحب یک پایگاه اجتماعی
۴ - تابع در ریاضیات
۵ - مفهوم کارکرد که عمدتا در جامعه شناسی و قوم شناسی به کار رفته است. ( واژه عملکرد هم معادل همین مفهومه )
function ( ریاضی )
واژه مصوب: تابع
تعریف: رابطه‏ای بین دو مجموعه که به هر عضو از مجموعۀ اول عضوی یکتا از مجموعۀ دوم نسبت می‏دهد
ضریب
The dielectric function ضریب دی الکتریک
در فیزیک یعنی ضریب
Dielectric Function ضریب دی الکتریک
کارایی داشتن
در جهان های موازی حباب هایی از نور و انرژی تابع یکدیگرند.
ای مردمان ای مردمان از من نیاید مردمی
دیوانه هم نندیشد آن کاندر دل اندیشیده ام
https://www. youtube. com/watch?v=g0eGceOkHHU

جایی از اقلیم که بارندگی زیاد است در جای دیگر کره زمین خشکسالی است.
math and computer - a quantity or quality whose value changes according to another quantity or quality that is related to it
( در کامپیوتر ) فرایند، روند، روال ، روش
مستند: در آدرس کامپیوتری https://dictionary. cambridge. org/dictionary/english/function به عنوان یکی از معانی واژه function نوشته شده:
:a process that a computer or a computer program uses to complete a task
a search/save/sort function
function ( verb ) = کار کردن، عملکرد مناسبی داشتن، عمل کردن، کار مفید داشتن، به درستی کار کردن
examples:
1 - I'm so tired today, I can barely function.
امروز خیلی خسته ام ، به سختی می توانم کار مفید انجام دهم.
...
[مشاهده متن کامل]

2 - You'll soon learn how the office functions.
شما به زودی خواهید فهمید که اداره چگونه کار می کند.
3 - I can't function properly without a coffee.
بدون قهوه نمی توانم به درستی کار کنم. ( نمی توانم عملکرد درستی داشته باشم )
4 - The television was functioning normally until yesterday.
تلویزیون تا دیروز به طور عادی کار می کرد.
5 - Her legs have now ceased to function.
پاهایش اکنون دیگر از کار افتاده اند.
6 - most appliances cannot function wighout electricity.
اکثر لوازم خانگی بدون برق کار نمی کنند.
function ( noun ) = وظیفه، کارکرد، عملکرد، کاربری، کارکرد، کارایی، مراسم ( رسمی، اجتماعی، خیریه ) ، جشن، ضیافت، تابع ( ریاضی ) ، پیامد، نتیجه، کنش، ایفا، نقش، منصب، پیشه، عامل، پیرو، ماموریت
odd function= تابع فرد
sine function = تابع سینوس
examples:
1 - ?What is your function in the department
وظیفه ( عملکرد ) شما در این بخش چیست؟
2 - In your new job you will perform a variety of functions.
در شغل جدید خود انواع وظایف را انجام خواهید داد.
3 - The church fulfills a valuable social function.
این کلیسا یک عملکرد اجتماعی ارزشمند را انجام می دهد.
4 - The club serves a useful function as a meeting place.
این کلوپ به عنوان یک مکان ملاقات کاربری مفیدی دارد.
5 - It is the function of the director to organize and lead the department.
وظیفه مدیر این است که بخش را سازماندهی و رهبری کند.
6 - The function of the heart is to pump blood through the body.
عملکرد قلب پمپاژ خون از طریق بدن است.
7 - The nervous system regulates our bodily functions.
سیستم عصبی عملکردهای بدن ما را تنظیم می کند.
8 - This room may be hired for weddings and other functions.
این اتاق ممکن است برای عروسی و سایر مراسم اجاره شود.
9 - The couple attended a charity function in aid of cancer research.
این زوج در یک مراسم خیرخواهانه برای کمک به تحقیقات سرطان شرکت کردند.
10 - The degree of drought is largely a function of temperature and drainage.
درجه خشکسالی تا حد زیادی تابع دما و زهکشی است.
11 - the function ( bx c )
تابع ( bx c )
12 - Class shame is a function of social power.
شرم طبقاتی پیامد قدرت اجتماعی است.
13 - Salary is a function of age and experience.
حقوق تابع سن و تجربه است.
مترادف: role ( noun )

ماموریت
Role
در ریاضی و کامپیوتر معنی ( تابع - پردازه - عملیات ) میده
مثال : Periodic function : تابع تناوبی - تابع دوره ای
معنی دیگش || کار - کاربرد - وظیفه - کارکرد - عملکرد || هست
مثال :
■ Function of TV remote control is controlling Tv ( changing channels - Changing Volume - changing settings )
...
[مشاهده متن کامل]

■ the digestive function of the stomach کار گوارشی معده
■ This computer program can perform several functions این برنامه ی کامپیوتری چندین کار انجام می دهد.
❌ اینها تنها معانی Function نیستن و معانی بیشتری هم داره

To serve
To act
To operate
To perform
To work
To behave
To have/do the job of
To play the role of
To act the part of
To perform the function of
To do duty as
به وظیفه ی خود عمل کردن
...
[مشاهده متن کامل]

به وظایف خود رسیدن
به کار خود رسیدن
( به کار خود ادامه دادن )
I shall function freely as the captain
Star Trek TOS

هم بستگی ، هم ربطی
نوع عملکرد یک چیز_وظیفه
تابع
در زبانشناسی به معنای" هدف" می باشد.
برای مثال: the function of text= هدف متن
نقش. Metafunction فرا نقش
family functions
ایین های خانوادگی، مراسم خانوادگی، ضیافتهای خانوادگی
کار ، وظیفه ، عملکرد
the function of the heart is to pump blood through the body
کارکرد قلب ، پمپاژ کردن خون در سرتاسر بدن است 🍧🍧
ریاضی 95 ، انسانی 95 ، تجربی 93 ، هنر 93 ، زبان 86 و. . .
عمل . عملکرد
کاربرد
تفاوت بین دو کلمه functionوperformance

وظیفه
The job that sth is designed to do
ایفای نقش کردن، انجام وظیفه کردن
نقش
کِرد ( به کسر و وسکون ر
عملگر
جشن، ضیافت
تابع ( در علم ریاضی )
عملکرد_کارکرد
عملکرد ایفا
action, practice, act, operation عمل عملیات
follower دنباله رو
مورد یا محل استفاده
عملکرد - وظیفه
کارکرد
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٥٤)

بپرس