fumbling


معنی: بی مهارت
معانی دیگر: خام دست

جمله های نمونه

1. She was fumbling around in the dark looking for the light switch.
[ترجمه گوگل]او در تاریکی به دنبال کلید چراغ می گشت
[ترجمه ترگمان]او کورمال کورمال کورمال کورمال در تاریکی جستجو می کرد و کلید چراغ را روشن می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. She dressed, her cold fingers fumbling with the buttons.
[ترجمه گوگل]لباس پوشید، انگشتان سردش با دکمه ها دست و پنجه نرم می کرد
[ترجمه ترگمان]او لباس پوشید، انگشتان سردش با تکمه های شلوارش ورمی رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. I was fumbling with the key as I couldn't see where the lock was in the dark.
[ترجمه گوگل]داشتم با کلید سر و کله می زدم چون نمی توانستم ببینم قفل کجاست در تاریکی
[ترجمه ترگمان]همان طور که نمی توانستم تشخیص دهم که قفل در تاریکی کجاست، با کلید دست و پنجه نرم کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Peter drove jerkily, cornering too fast and fumbling the gears.
[ترجمه گوگل]پیتر با تند و تند رانندگی کرد، خیلی سریع پیچید و دنده ها را زیر و رو کرد
[ترجمه ترگمان]پیتر تند تند تند تند تند تند تند تند تند تند می کرد و دنده ها را جستجو می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I was fumbling for the right word.
[ترجمه گوگل]داشتم دنبال کلمه مناسب می گشتم
[ترجمه ترگمان]دنبال کلمه مناسب گشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. His critics say his fumbling of the issue of reform has eroded his authority.
[ترجمه گوگل]منتقدان او می گویند که دستکاری او در موضوع اصلاحات اقتدار او را از بین برده است
[ترجمه ترگمان]منتقدان او می گویند که دست یافتن به مساله اصلاحات قدرت خود را از بین برده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She watched their fumbling efforts with wry amusement.
[ترجمه گوگل]او تلاش‌های بی‌هدف آن‌ها را با سرگرمی سخت تماشا کرد
[ترجمه ترگمان]او با شیطنت تمام تلاش آن ها را تماشا می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Scott heard it at last and looked around, fumbling for the taps, trying to turn off the shower.
[ترجمه گوگل]اسکات بالاخره آن را شنید و به اطراف نگاه کرد و به دنبال شیرها بود و سعی کرد دوش را ببندد
[ترجمه ترگمان]اسکات بالاخره آن صدا را شنید و به اطراف نگاه کرد، کورمال کورمال به طرف شیر رفت و سعی کرد دوش بگیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The only thing holding me up would be fumbling at the combination lock or renting a towel.
[ترجمه گوگل]تنها چیزی که مرا نگه می دارد این است که در قفل ترکیبی یا کرایه یک حوله دست و پا بزنم
[ترجمه ترگمان]تنها چیزی که مرا سرپا نگه می داشت، در قفل کردن قفل یا اجاره کردن یک حوله بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Better than enduring his fumbling during the night in the vain hope of satisfaction when the need was strong in her.
[ترجمه گوگل]بهتر از این است که در طول شب به امید بیهوده خشنودی او در حالی که نیاز در وجود او شدید بود، ولگردی او را تحمل کند
[ترجمه ترگمان]بهتر از آن بود که در آن شب که نیاز مبرمی به او داشته باشد در دل شب دست و پا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Here the monk was fumbling with the appalled geisha and tearing at the lower half of her kimono.
[ترجمه گوگل]در اینجا راهب با گیشا وحشتناک دست و پنجه نرم می کرد و نیمه پایینی کیمونوی خود را پاره می کرد
[ترجمه ترگمان]در اینجا راهب با ترس و وحشت در حالی که نیمی از کیمونو را پاره می کرد، دست و پا می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He tugged off the high boots and, fumbling with the buttons, he removed his officer's grey-green trousers.
[ترجمه گوگل]چکمه‌های بلند را درآورد و در حالی که دکمه‌ها را زیر و رو می‌کرد، شلوار سبز خاکستری افسرش را درآورد
[ترجمه ترگمان]چکمه های بلندش را کشید و با تکمه های شلوارش ورمی رفت، شلوار خاکستری officer را برداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Nervously, I moved forward, fumbling round the battlements until I came to a protruding wooden pole.
[ترجمه گوگل]عصبی به جلو حرکت کردم و دور نبردها چرخیدم تا به یک تیر چوبی بیرون زده رسیدم
[ترجمه ترگمان]با حالتی عصبی به جلو حرکت کردم و تا زمانی که به یک تیرک چوبی بزرگ نزدیک شدم، به اطراف نگاه کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Then with fumbling fingers she extracted her soap and hurled the bag after him across the bathroom floor.
[ترجمه گوگل]سپس با انگشتان متلاطم صابونش را بیرون آورد و کیسه را از کف حمام به دنبال او پرتاب کرد
[ترجمه ترگمان]سپس با دست دستی صابون خود را بیرون کشید و کیف را از روی کف حمام بیرون انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بی مهارت (صفت)
incapable, maladroit, bungling, fumbling, unskilled, inapt, inexperienced, unskillful, ham-handed, heavy-handed, inexpert

پیشنهاد کاربران

شکسته بسته و سردستی/سرسری کار کردن، سرهم بندی /سمبَل/ماست مالی کردن
fumbling along
جست و خیز کنان، در حال حرکت به سوی. . .
سادگی
بیهوده
ناشیانه
ناشی گری
Looking for something
دنبال چیزی گشتن
سوتی دادن

بپرس