full

/ˈfʊl//fʊl/

معنی: پری، فول، سیر، مملو، اکنده، مطلق، کامل، انباشته، بالغ، تمام، مفصل، پر، لبریز، رسیده
معانی دیگر: سرشار، مالامال، آکنده، (با: of) دل سیر، بیزار، درست، (با: of) کثیر، شلوغ، دارای مقدار زیاد (از چیزی)، (ماه) قرص کامل شدن، تنی، گوشتالو، تپل، گرد و قلمبه، پر گوشت، (دامن زنانه و غیره) پف کرده، گشاد و پرچین، بلند و فراخ، گشاد و چین دار کردن، کاملا، به منتها درجه، درست و حسابی، صاف و مستقیم، بسیار، خیلی، (صدا) روشن و ژرف و رسا، پر طنین، (افکار و شغل و احساسات و غیره) گرفتار، سخت مشغول، (پارچه و لباس) کوتاه و به هم فشرده کردن (با حرارت یا فشار یا آب)، نمد مالیدن، کامل مثل ماه، سیری، پرکردن، پرشدن، در بازی پوکر فول

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: fuller, fullest
(1) تعریف: unable to hold or contain any more.
مترادف: brimming, filled
متضاد: empty
مشابه: brimful, chock-full, jam-packed, loaded, packed, pregnant, stuffed

- full pockets
[ترجمه elnaz] جیب های پر
|
[ترجمه گوگل] جیب های پر
[ترجمه ترگمان] جیب های پر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: containing a great many.
مترادف: replete, rich, rife
متضاد: devoid, void
مشابه: abundant, flush, heaping, thick

- full of mistakes
[ترجمه گوگل] پر از اشتباه
[ترجمه ترگمان] پر از اشتباه ات
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: complete; abundant.
مترادف: complete, whole
متضاد: incomplete
مشابه: all, broad, flush, perfect, rich, round, satisfying, thick

- a full life
[ترجمه گوگل] یک زندگی کامل
[ترجمه ترگمان] یه زندگی کامل
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: pervaded by; filled with.
مترادف: permeated, pervaded, rife
متضاد: blank, vacant, void
مشابه: fraught with, instinct, pregnant, resonant

- full of misery
[ترجمه گوگل] پر از بدبختی
[ترجمه ترگمان] پر از بدبختی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: of the largest size.
مترادف: complete, entire, whole
مشابه: intact, integral, perfect, plenary, total

- a full load of coal
[ترجمه گوگل] یک بار کامل زغال سنگ
[ترجمه ترگمان] بار پر از زغال سنگ
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: being in the condition of having eaten plenty of food; no longer hungry.
متضاد: hungry

- I'm so full that I can't eat another bite.
[ترجمه سمانه رستم پور] من خیلی سیر هستم دیگر نمی توانم بخورم
|
[ترجمه Nb] من خیلی سیرم و نمی توانم یک گاز دیگر بزنم.
|
[ترجمه BC] من خیلی سیر هستم که نمیتونم یه گاز دیگه بخورم.
|
[ترجمه ف.ک] انقد سیرم که نمیتونم یه لقمه دیگه بخورم
|
[ترجمه rozhina] من سیر هستم ودیگر نمیتوانم چیز دیگری بخورم
|
[ترجمه DM] من آنقدر سیر شده ام که نمی توانم یک لقمه دیگر بخورم
|
[ترجمه گوگل] آنقدر سیر هستم که دیگر نمی توانم لقمه بخورم
[ترجمه ترگمان] انقدر پر انرژی هستم که نمی توانم یک لقمه دیگر بخورم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
حالات: fuller, fullest
• : تعریف: completely; exactly.
مترادف: absolutely, completely, directly, entirely, exactly, precisely, quite, right, straight, totally, wholly
مشابه: very

- a slap full in the face
[ترجمه گوگل] یک سیلی کامل به صورت
[ترجمه ترگمان] سیلی محکمی به صورتش زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: fullness (n.)
عبارات: in full, to the full
• : تعریف: the greatest extent or degree.
مترادف: maximum, tiptop, ultimate, utmost
مشابه: capacity, limit, top
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: fulls, fulling, fulled
• : تعریف: to shrink and thicken (cloth) in manufacturing.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: of cloth, to become more compact as a result of a manufacturing process.

جمله های نمونه

1. full (or top or maximum) speed
بیشینه ی تندی،حداکثر سرعت

2. full brothers
برادران تنی

3. full colonel
سرهنگ تمام

4. full fathom five thy father lies . . .
(شکسپیر) پدرت در عمق 35 متری مدفون است . . .

5. full information
اطلاعات تمام و کمال

6. full moon
ماه شب چهاردهم

7. full of interest for me
پراز کشش برای من

8. full of pageantry, banners, and bravery
پر از مراسم پر زرق و برق و پرچم ها و جلال و جبروت

9. full of righteous anger
آکنده از خشم بجا

10. full of sound and fury signifying nothing
(شکسپیر) پر از سروصدا و خشونت و کاملا بی معنی

11. full of sound and fury, signifying nothing
(شکسپیر) پر از هیاهو و خشونت و عاری از هر گونه معنی

12. full professor
استاد (تمام)

13. full professor
استاد (دانشگاه)

14. full steam ahead!
با تمام نیرو به جلو!

15. full alert
(ارتش) آماده باش کامل

16. full complement (of)
(در مورد یک دست ظرف یا خدمه یا یک دسته ی کامل کارمند و غیره) دست کامل،گروه کامل،دسته ی بی کم و کاست،ظرفیت تکمیل

17. full of beans
پر انرژی،پر اشتیاق،سرزنده

18. a full appreciation of the risks involved
ارزیابی کامل مخاطرات مربوطه

19. a full boatload of passengers
یک قایق پر از مسافر

20. a full complement of teeth
یک دست دندان کامل

21. a full dozen
دو جین تمام

22. a full face
صورت گرد و گوشتالو

23. a full glass
یک لیوان پر

24. a full load
بک بار کامل

25. a full moon
ماه شب چهارده،ماه کامل

26. a full skirt
دامن پرچین،دامن کلوش

27. in full bay, the hounds followed the fox
سگ های تازی زوزه کنان در تعقیب روباه بودند.

28. in full sail
با بادبان های کاملا افراشته

29. the full amount must be remitted in five days
کل مبلغ باید ظرف پنج روز فرستاده شود.

30. the full exposure of his crimes took two years
پرده برداری کامل از جنایات او دو سال طول کشید.

31. the full extent of the damages sustained is not yet known
میزان دقیق آسیب های وارده هنوز تعیین نشده است.

32. the full version of his journals
متن کامل خاطرات روزانه ی او

33. (at) full blast
باحداکثر قدرت یا سرعت یا ظرفیت،تمام و کمال

34. (at) full pelt
با سرعت تمام،با شتاب زیاد

35. at full length
دراز کشیده،با تمام قد یا طول،در تمام درازا

36. at full tilt
با سرعت تمام،با شتاب تمام

37. come full circle
(پس از تغییرات زیاد) به وضع پیشین بازگشتن

38. in full
1- به طور کامل (و خلاصه نشده)،تمام و کمال،بدون حذف و زدگی،مشروح 2- به مبلغ کامل،به میزان تمام

39. in full career
با حداکثر سرعت،با شتاب تمام

40. in full cry
(بیشتر در مورد سگ شکاری) در تعقیب شکار،با اشتیاق دنبال کسی یا چیزی (رفتن)

41. in full fig
(عامیانه) سر تا پا غرق در جامه ی فاخر و تزئینات،شال و قبا کرده

42. in full swing
دراوج فعالیت،کاملا دست به کار

43. in full view of
کاملا در معرض دید

44. one's full
تا آنجایی که (کسی) بخواهد،به میزان دلخواه،کام دل (کسی)

45. a bag full of apples
یک پاکت پر از سیب

46. a bottle full of water
یک شیشه پر از آب

47. a bowl full of fruits
یک قدح پر از میوه

48. a box full of blue capsules
یک قوطی پر از پوشینه های آبی رنگ

49. a box full of clothes
صندوقی پر از لباس

50. a bucket full of coal
یک سطل پر از زغالسنگ

51. a car full of his armed henchmen followed behind him
اتومبیلی که مملو ازدار و دسته ی مسلح او پر بود در عقب او حرکت می کرد.

52. a crate full of apples
یک صندوق پر از سیب

53. a lap full of apples
یک دامن پر از سیب

54. a letter full of menace
نامه ای پر از تهدید

55. a pit full of poisonous snakes
یک چاله پر از مارهای سمی

56. a plate full of fruits
یک بشقاب پر از میوه

57. a poem full of commonplace moralities
شعری مملو از پندآموزی های پیش پا افتاده

58. an article full of conjectures
مقاله ای مملو از حدسیات

59. downtown is full of high-rise office buildings
مرکز شهر پر است از ساختمان های بلند ادارات

60. hail mary, full of grace
درود بر مریم پرفتوت

61. he is full of spirits
خیلی شنگول است.

62. he took full note of what had happened
کاملا متوجه شد که چه روی داده بود.

63. he was full of apology
او با تمام وجود پوزش می خواست.

64. he was full of male energy
او مملو بود از شور و حرارت مردانه.

65. he was full of remorse for having slapped his own mother
از این که به مادر خودش سیلی زده بود غرق ندامت بود.

66. hold the full cup steady, else it may spill
فنجان پر را بی تکان نگهدار و الا می ریزد.

67. i am full
من سیرم.

68. i know full well what you want
خوب می دانم چه می خواهی.

69. life is full of ups and downs
زندگی پر از فراز و نشیب است.

70. she seems full of my company
به نظر می رسد که از مصاحبت من سیر شده است.

مترادف ها

پری (اسم)
full, repletion, glut, fullness, elf, fairy, day before yesterday, peri, pixie, suffusion, fay, pixy

فول (اسم)
full

سیر (صفت)
satiate, full, deep, satisfied, tired, somber, sombre, sombrous, having eaten enough, having had enough

مملو (صفت)
full, loaded, laden, fraught, rife

اکنده (صفت)
full

مطلق (صفت)
abstract, absolute, utter, sheer, total, full, independent, unconditional, unconditioned, slick, unlimited, categorical, implicit, downright, arbitrary, despotic, categoric, unrestrained, plenipotentiary, thetic, thetical

کامل (صفت)
main, large, absolute, total, full, perfect, complete, thorough, exact, mature, whole, plenary, stark, orbicular, culminant, unabridged, intact, exhaustive, full-blown, full-fledged, unqualified, integral, unmitigated

انباشته (صفت)
replete, full, cumulative, acervate, stored, congested, stockpiled, stodgy, tumped

بالغ (صفت)
full, adolescent, adult, mature, ripe, major, full-fledged, marriageable

تمام (صفت)
main, full, complete, thorough, out-and-out, through, all, whole, entire, rounded, thru, full-blown, integral

مفصل (صفت)
full, detailed, long, lengthy, voluminous, ample, spacious, fulsome, fully-described

پر (صفت)
full, rounded, ample, loaded, laden, fraught, rife, flown, top-full, populous

لبریز (صفت)
replete, large, full, awash, brimful, overfilled, flown, profuse, top-full

رسیده (صفت)
full, ripe, mellow, consummate, received, grown, headed, full-fledged

تخصصی

[برق و الکترونیک] کامل، کاملا، تمام
[زمین شناسی] پر، مملو، تمام، کامل ،لبریز، انباشته، اکنده، همچنین عنوانی انگلیسی برای لبه ای ساحلی.
[نساجی] پر - نوعی چاپ مقاوم رایون که در قرن 18 در ژاپن رایج بود - لغتی مترادف رنگ بسیار سیر در رنگرزی
[صنایع غذایی] طعم کامل : چای با رنگ مطلوب و طعم خوب که تلخی هم نداشته باشد.

انگلیسی به انگلیسی

• clean and thicken fabric during the manufacturing process
holding its complete capacity; complete; abundant; well-stocked; satiated (i.e. hunger); large; engrossed, occupied
straight, directly; very; completely, entirely
quality of being full, completeness
something that is full contains as much of a substance or as many objects as it can.
if a place is full of things or people, it contains a large number of them.
if someone or something is full of a feeling or quality, they have a lot of it.
you can use full to indicate the greatest possible amount of something.
you can use full when you are referring to the whole of something.
you can use full to emphasize how great an amount or degree is.
when machinery or equipment is full on, it is working at its greatest power.
if someone has a full life, they do a lot of pleasant and interesting things, and are always busy.
when there is a full moon, the moon appears as a bright circle.
something that has been done in full has been done or finished completely.

پیشنهاد کاربران

پر
مثال: Her schedule was full for the week.
برنامه اش برای هفته پر بود.
تمام عیار
اگه adj باشه یعنی سیر having had enough food or drinks 🍩🥧🫐🥘🧇🍱🧃🥤🧋
Complete is a synonym of full.
As verbs the difference between complete and full is that complete is to finish; to make done; to reach the end while full is ( of the moon ) to become full or wholly illuminated or full can be to baptise or full can be to make cloth denser and firmer by soaking, beating and pressing, to waulk, walk.
...
[مشاهده متن کامل]

As adjectives the difference between complete and full is that complete is with all parts included; with nothing missing; full while full is containing the maximum possible amount of that which can fit in the space available.
As a adverb full is ( archaic ) quite; thoroughly; completely; exactly; entirely.
As a noun full is utmost measure or extent; highest state or degree; the state, position, or moment of fullness; fill.

اقناع کننده
full
واژه ای ایرانی - اوروپایی هَمریشه با :
پارسی : پُر ( por )
آلمانی : voll ( فُل لَفزِش / تلفظ می شود )
هَمین گونه در پارسی :
بُل ( پُر ) = بسیار دَر : بُل هَوَس ، کابُل ، زابُل ، بُلبُل
...
[مشاهده متن کامل]

( bol = بُل )
بُلَند : بُل - اَند ( boland )
بُلدار : نوواژه برای واژه ی فرانسوی بولوار
بُلدار : بُل - دار = پُردرخت ، درختدار ، مُشَجَر
( دار = درخت )

استاندارد
اقای نقی پور عزیز
در سطح reach این واژه adjective هستش و
معنیش با noun فرق میکنه
( Full ( adj
with a lot of people or things in a so that there is no more space
or
Having had enough food and drink
دارا
full=brimming , filled
sentences=Hospitals are full of corona patients
بیمارستانها پر از بیماران کرونا است. 🖤
حالا لایک پلیز 👍😉❤
به معنی سیر
سرم شلوغ است و بیزی هستم.
My schedule is full
straight
directly
مستقیم
مستقیما
Ahead full
مستقیم به جلو !
مستقیم رو به جلو !
She looked full into his face
مستقیم به چشماش نگاه کرد!
1 - سیر بودن
2 - پر بودن
پر بودن ، نه فقط در مورد خوردن کلا انباشتگی
Having had enough food and drink
در having had enough food and drink ( noun ) reach 3
پر شده، پر کردن چیزی
ضخیم سازی پارچه
To make cloth denser and firmer
You're all full vitamin me
فول ویتامین خودمی

کامل ، تمام=Full
دائم
همیشگی
Having had enough to eat & drink
having had enough food and drink ( adj. )
Having had enough to eat
Example:You can't run on a full stomach.
با شکم سیر نمی توانی بدوی.
سیر بودن از نظر غذا.
معنی های دیگه هم داره.
مثل سرشار / آکنده/مملو از عشق
به معنای سیر شدن
سرپر , زیاد, بسیار

سیر شدن
له معنی تکمبل بودن ، به اتمام رسیدن.
به معنای کامل بودن، سیر شدن. . .
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٢)

بپرس