fulfillment

/fʊlˈfɪlmənt//fʊlˈfɪlmənt/

معنی: انجام، تکمیل، اجراء
معانی دیگر: تکمیل، اجراء، انجام

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the condition or quality of being fulfilled; satisfaction.
مشابه: satisfaction

- After a lifetime of boredom and unhappiness, she is finding fulfillment in helping others.
[ترجمه پیمان] بعد از عمری دلخستگی و نارضایتی، او در حال درک احساس رضایتمندی در کمک به دیگران است.
|
[ترجمه شهروز] بعد از یک عمر نارضایتی و ناخوشنودی، او بالاخره رضایت کامل را در کمک به دیگران یافت
|
[ترجمه گوگل] پس از یک عمر بی حوصلگی و ناراحتی، او در کمک به دیگران احساس رضایت می کند
[ترجمه ترگمان] بعد از یک عمر خستگی و ناراحتی، او در حال یافتن به دیگران برای کمک به دیگران است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the act of fulfilling.
مشابه: accomplishment, achievement, attainment, consummation, performance, satisfaction

جمله های نمونه

1. He was willing to face any hardship in fulfillment of his duty.
[ترجمه گوگل]او حاضر بود در انجام وظیفه خود با هر سختی روبرو شود
[ترجمه ترگمان]حاضر بود با هر سختی به انجام دادن وظیفه خود عمل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Are you looking for greater fulfillment and satisfaction in your work?
[ترجمه گوگل]آیا به دنبال تحقق و رضایت بیشتر در کار خود هستید؟
[ترجمه ترگمان]آیا به دنبال اجرای بیشتر و رضایت بیشتر در کار خود هستید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Joy and fun, wish fulfillment and blessing, come to your home this Thanksgiving!
[ترجمه گوگل]شادی و سرگرمی، برآورده شدن آرزوها و برکت، در این روز شکرگزاری به خانه خود بیایید!
[ترجمه ترگمان]شادی و تفریح، آرزوی موفقیت و دعای خیر به خانه شما در این جشن شکرگزاری بیاید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Congratulations,graduate. May all your dreams and plans turn to fulfillment and success.
[ترجمه گوگل]تبریک میگم فارغ التحصیل باشد که تمام رویاها و برنامه های شما به تحقق و موفقیت تبدیل شود
[ترجمه ترگمان]تبریک می گویم، فارغ التحصیل شده می توانید تمام رویاهای خود را به پایان برسانید و برای رسیدن به موفقیت و موفقیت برنامه ریزی کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. People find fulfillment in working for a common goal.
[ترجمه گوگل]مردم در کار برای یک هدف مشترک رضایت می یابند
[ترجمه ترگمان]مردم برای رسیدن به یک هدف مشترک به دنبال رسیدن به هدف هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. After many years, his plans have come to fulfillment.
[ترجمه گوگل]پس از سال ها، برنامه های او محقق شد
[ترجمه ترگمان]پس از سال ها، برنامه های او به پایان رسیده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Happiness is a feeling of contentment, fulfillment, joy, blissfulness and inner peace-the most sought-after emotional wealth in life. Dr T. P. Chia
[ترجمه گوگل]خوشبختی احساس رضایت، رضایت، شادی، سعادت و آرامش درونی است که بیشترین ثروت عاطفی در زندگی است دکتر تی پی چیا
[ترجمه ترگمان]شادی، احساس خرسندی، رضایت، شادی، آرامش و آرامش درونی - که بیشتر به دنبال ثروت عاطفی در زندگی است دکتر تی پی چیا
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Many people seek self-actualization and fulfillment through parenthood.
[ترجمه گوگل]بسیاری از مردم به دنبال خودشکوفایی و تحقق خود از طریق والدین شدن هستند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از مردم به دنبال شکوفایی و تحقق بخشیدن از طریق پدر و مادر شدن هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. There is no shortcut to human fulfillment for men-just the short circuit of impotence.
[ترجمه گوگل]هیچ میانبری برای تحقق انسان برای مردان وجود ندارد - فقط اتصال کوتاه ناتوانی
[ترجمه ترگمان]هیچ راه میانبری برای رسیدن انسان به انسان وجود ندارد - تنها راه کوتاه ناتوانی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Maxwell also has found fulfillment drawing the real-life dramas of the courtroom.
[ترجمه گوگل]ماکسول همچنین با ترسیم درام‌های واقعی دادگاه به موفقیت دست یافته است
[ترجمه ترگمان]مکسول هم اجرای نمایشنامه های واقعی در سالن دادگاه را نیز به دست آورده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. When their eyes meet she envisions the fulfillment of her dream of marrying a man with aristocratic connections not from Middlemarch.
[ترجمه گوگل]هنگامی که چشمان آنها به هم می رسد، او تحقق رویای خود را برای ازدواج با مردی با روابط اشرافی غیر اهل میدلمارچ تصور می کند
[ترجمه ترگمان]وقتی نگاهشان با هم تلاقی می کند، آرزوی ازدواج با مردی با روابط اشرافی، نه از می دل مارچ
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. For Thoreau the path to fulfillment must bypass human brotherhood or communication.
[ترجمه گوگل]برای ثورو، مسیر تحقق باید از برادری یا ارتباطات انسانی عبور کند
[ترجمه ترگمان]برای Thoreau مسیر تحقق باید از برادری یا ارتباطات انسانی خارج شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Vroom added the idea that need fulfillment and motivation was somewhat more complicated than the others had suggested.
[ترجمه گوگل]وروم اضافه کرد که این ایده که نیاز به تحقق و انگیزه است تا حدودی پیچیده تر از پیشنهاد دیگران است
[ترجمه ترگمان]Vroom افزود این ایده که نیاز به تحقق و انگیزش نیاز دارد تا حدی پیچیده تر از آن چیزی است که دیگران پیشنهاد کرده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. People are wondering if they will ever see the fulfillment of the government's campaign pledges.
[ترجمه گوگل]مردم از خود می پرسند که آیا هرگز شاهد تحقق وعده های انتخاباتی دولت خواهند بود؟
[ترجمه ترگمان]مردم در این فکر هستند که آیا تا به حال شاهد تحقق وعده های انتخاباتی دولت خواهند بود یا خیر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

انجام (اسم)
achievement, accomplishment, performance, implementation, implement, fulfillment, execution, completion, conclusion, commission, sequel, enforcement, god-speed

تکمیل (اسم)
improvement, fulfillment, completion, repletion, supplementation, complementarity, modernization

اجراء (اسم)
implement, fulfillment, ministration, enforcement, fulfilment

تخصصی

[کامپیوتر] تحویل به مشتری

انگلیسی به انگلیسی

• gratification, satisfaction; realization, bringing into being; performance; completion (also fulfilment)

پیشنهاد کاربران

رضایت، کامیابی، شادکامی
She suffered from depression and personal anguish until doctors encouraged her to find fulfillment by working with charitable organizations
از افسردگی و اضطراب شخصی رنج می برد تا اینکه پزشکان او را تشویق کردند به منظور کامیابی در سازمان های خیریه کار کند
رضایت درونی
به منصه ظهور رساندن
فرآیند های مرتبط با دریافت، بسته بندی و ارسال سفارشات برای کالاها در تجارت الکترونیک
Fulfillment
دو معنای مهم
1 - انجام دادن ، عملی کردن، تکمیل کردن
2 - حس رضایتمندی وخوشنودی
در اینجا چند عبارت با واژه "Fulfillment" آورده شده است:
1. **Personal fulfillment** – رضایت شخصی
2. **Job fulfillment** – رضایت شغلی
3. **Emotional fulfillment** – برآورده شدن احساسات
4. **Career fulfillment** – تحقق حرفه ای
...
[مشاهده متن کامل]

5. **Self - fulfillment** – خودشکوفایی
6. **Fulfillment of a dream** – تحقق یک رویا
7. **Order fulfillment** – تکمیل سفارش
8. **Spiritual fulfillment** – رضایت معنوی
9. **Fulfillment of obligations** – انجام تعهدات
10. **Sense of fulfillment** – حس رضایت و تحقق
این عبارات به جنبه های مختلفی از رضایت، تحقق آرزوها و انجام مسئولیت ها اشاره دارند.

رضایت، تحقق
fulfillment of the biblical prophecy
تحقق پیشگویی کتاب مقدس
رضایت خاطر . . . . احساس رضایت خاطر
رضایت بخش
رضایت مندی
هم در مواردی معادل خوبی است.
ارضا، برآورده سازی
[در ترکیب با خواسته یا نیاز]
Fulfillment مترادف با satisfaction
رضایت
fulfilment n
۱. انجام، اجرا، عمل ۲. تحقق ۳. رضایت، احساسِ رضایت، رضایتِ خاطر، خرسندی
ارضای درونی
زمانبندی شده
fulfillment = وقوع - براورده ساختن - براورده کردن
a feeling of satisfaction at having achieved your desires
fulfillment احساس رضایتی هست که با به دست اوردن خواسته ها و نیاز ها و ارزوها و چیزی که طلب شده به دست میاد - این احساس رضایت وابسته و علت داره
...
[مشاهده متن کامل]

"winning the championship was the fulfillment of a childhood dream"
برنده شدن در جام قهرمانی وقوع ( براورده ساختن ) رویای کودکی بود

اقناع
a feeling of pleasure and satisfaction because you are happy with your life
رضایت و خرسندی
( اسم )
پردازش
خرسندی
کامل بودن
Collocation:
Personal fulfillment احساس رضایت درونی ( فردی )
تکامل، بلوغ
کامیابی
سفارش گردانی
Order fulfillment
رضایت قلبی
براورده سازی
کمال
مرکز پردازش
رضایت
انجام تکمیل اجرا
رضایتمندی - آرامش
seek and reach fulfillment
مجاهدت و رسیدن به رضایتمندی و آرامش
رضایت و خرسندی
تحقق
خود شکوفایی
تکمیل، احساس رضایت
انجام دهی ، انجام رسانی
پردازش سفارش ، واگذاری سفارش ، تحویل سفارش
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٧)