• : تعریف: thwarted, or feeling angry or upset at being thwarted.
- He felt frustrated in his attempts to publish his novel.
[ترجمه گوگل] او در تلاش برای انتشار رمان خود احساس ناامیدی کرد [ترجمه ترگمان] او در تلاش خود برای انتشار رمان خود احساس یاس می کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I'm always frustrated at work because I can't seem to accomplish anything.
[ترجمه گوگل] من همیشه در کار ناامید هستم زیرا به نظر نمی رسد کاری انجام دهم [ترجمه ترگمان] همیشه از کار ناامید می شوم، چون به نظر نمی رسد که کاری را انجام دهم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I know my piano teacher is frustrated with me because my progress is so slow.
[ترجمه گوگل] می دانم که معلم پیانو من از من ناامید است زیرا پیشرفت من بسیار کند است [ترجمه ترگمان] می دانم معلم پیانو من از من ناامید شده است، چون پیشرفت من خیلی کند است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
جمله های نمونه
1. some frustrated poets become teachers
برخی از شاعران سرخورده معلم ادبیات می شوند.
2. heavy snow frustrated our plans
برف سنگین نقشه های ما را نقش بر آب کرد.
3. the strike frustrated the government's efforts toward increasing production
اعتصاب،کوشش های دولت در زیاد کردن تولید را بی اثر کرد.
4. He frustrated his enemies in their plans.
[ترجمه مهدی] او دشمنانش را در راه دستیابی به نقشه هایشان نامیده کرد.
|
[ترجمه گوگل]او دشمنان خود را در نقشه هایشان ناکام می کرد [ترجمه ترگمان]او دشمنانش را در نقشه خود ناامید کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. His apathy just made her even more frustrated.
[ترجمه گوگل]بیتفاوتی او او را ناامیدتر کرد [ترجمه ترگمان]بی علاقگی او باعث شده بود که او حتی بیشتر ناامید شود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. This failure leaves the child depressed and frustrated.
[ترجمه گوگل]این شکست کودک را افسرده و ناامید می کند [ترجمه ترگمان]این شکست کودک را افسرده و ناامید می کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. The police frustrated the bandit's attempt to rob the bank.
[ترجمه بهاره] پلیس تلاش باند دزدی از بانک را برهم زد
|
[ترجمه بهاره] پلیس تلاش دزد برای دزدی از بانک را برهم زد.
|
[ترجمه گوگل]پلیس تلاش راهزن برای سرقت از بانک را ناکام گذاشت [ترجمه ترگمان]پلیس این راهزن را نا امید کرد که بانک را غارت کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. He felt extremely frustrated when things went against him.
[ترجمه گوگل]وقتی همه چیز بر خلاف او پیش می رفت، به شدت احساس ناامیدی می کرد [ترجمه ترگمان]هنگامی که همه چیز علیه او پیش می رفت، احساس درماندگی می کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. He was frustrated in his ambition.
[ترجمه گوگل]او در جاه طلبی خود ناامید شده بود [ترجمه ترگمان]او از جاه طلبی او ناامید شده بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. It's very easy to get frustrated in this job.
[ترجمه گوگل]ناامید شدن در این کار بسیار آسان است [ترجمه ترگمان]به راحتی می توان از این کار ناامید شد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. She felt increasingly frustrated by her inability to demonstrate her ideas.
[ترجمه گوگل]او به دلیل ناتوانی در نشان دادن ایده هایش به طور فزاینده ای احساس ناامیدی می کرد [ترجمه ترگمان]او به شدت از ناتوانی در نشان دادن عقاید خود ناامید شده بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. I was frustrated by my apparent lack of progress when I started the violin.
[ترجمه گوگل]زمانی که ویولن را شروع کردم از عدم پیشرفت ظاهری خود ناامید شدم [ترجمه ترگمان]وقتی ویولن را شروع کردم از عدم پیشرفت ظاهری من ناامید شدم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. Students become frustrated with learning verbs parrot fashion.
[ترجمه گوگل]دانش آموزان از یادگیری افعال طوطی مد ناامید می شوند [ترجمه ترگمان]دانش آموزان از verbs های یادگیری به سبک طوطی ناامید می شوند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. Douglas plays a frustrated American everyman who suddenly loses control under the pressure of daily life.
[ترجمه گوگل]داگلاس نقش یک آمریکایی سرخورده را بازی می کند که به طور ناگهانی تحت فشار زندگی روزمره کنترل خود را از دست می دهد [ترجمه ترگمان]داگلاس نقش everyman آمریکایی را بازی می کند که ناگهان تحت فشار زندگی روزمره خود کنترل خود را از دست می دهد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. The government has deliberately frustrated his efforts to gain work permits for his foreign staff.
[ترجمه گوگل]دولت عمدا تلاش های او را برای گرفتن مجوز کار برای کارکنان خارجی خود ناکام گذاشته است [ترجمه ترگمان]دولت عمدا تلاش های خود برای کسب اجازه کار برای کارکنان خارجی خود را خنثی کرده است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
انگلیسی به انگلیسی
• aggravated; disappointed, discouraged if you refer to someone as a frustrated poet or a frustrated teacher, for example, you mean that the person would like to be a poet or a teacher, but has been unable to become one.
پیشنهاد کاربران
کلافه شدن - کلافگی
frustrated contract قراردادی که مشمول تغییر اوضاع و احوال شده است. die frustrated in hopes دق کردن
۱. ناکام. شکست خورده ۲. مایوس. نومید. سرخورده. دلسرد. ۳. عاجز. ناتوان. درمانده ۴. ناراضی. ناخرسند. ۵. ازرده. رنجیده. عصبانی کننده مثال: I know my piano teacher is frustrated with me because my progress is so slow. ... [مشاهده متن کامل]
من می دانم معلم پیانوی من از من مایوس و ناراضی است چون پیشرفت من خیلی آهسته است.
ناکام مانده، سرخورده، درمانده، مستأصل، بی نتیجه مانده مثال بزنم : تصور کنید یه مسئله خیلی پیچیده ریاضی بهتون دادن که حل کنید. اون مسئله شما را گیج ( Confused ) میکنه با جوابی که بدست میارید چون با هیچ کدوم از ۴ گزینه مطابقت نداره. برگه رو پاره میکنی میندازی کنار و دوباره شروع میکنی به حل کردن سوال بازم شکست. بار سوم هم اینکارو میکنی و بازم جوابت درست درنمی آد. در آخر شما خیلی ناراحت و سرافکنده میشید و قید حلش رو میزنید. در اینجا شما از مرحله Confusion عبور کرده اید و رسیده اید به مرحله Frustration. یعنی دیگه ناکام شدید. کاراتون بی اثر بوده و خشمگین هستید ... [مشاهده متن کامل]
adjective 1 [more frustrated; most frustrated] : very angry, discouraged, or upset because of being unable to do or complete something ◀️ By the end of the day, we were all feeling very tired and frustrated ◀️ They were getting pretty frustrated with/at the delay ◀️ sexually frustrated [=wanting to have sex but not able to; not satisfied sexually] 2 always used before a noun : trying to do something or gain a skill but not successful ◀️ He works in an office, but he's really a frustrated actor/writer. [=a person who wants to be an actor/writer but is not]
عاجز
Prostrate Lincoln know yet because you cannot control situation
Adjective : feeling annoyed, upset, and impatient, because you cannot control or change a situation, or achieve something
( رابطه ی فرسایشی ) frustrated relationship
A frustrated emotion is one that you are not able to express: her frustrated love for him https://dictionary. cambridge. org/ سر به مهر نهفته برای چیز هایی غیر از احساسات هم می آد.
ناکام مانده
مایوس, ناامید
انرژی کسی را گرفتن، خسته کردن
درمانده و مستاصل
کلافه ( از اینکه به چیزی که میخواستین نرسیدین )
مایوس و ناامید Some people become frustrated by the tedium of daily living.
دلخور
پوچ پوچی
درمانده
ناامیدی به همراه عصبانیت
ناراحت
فسخ، باطل ( حقوق )
سرخوده in general, they are not as successful as they want to be and they are frustrated by this
کسی را نا امید کردن
دلسرد
Frustrated fantasy خیال خام. .
سردرگم
مستاصل
Hopless = disappointed
Hopefully مخالف، ، ، ، و مترادف hopless =frustrated