froth

/ˈfrɒθ//frɒθ/

معنی: یاوه، کف، سخن پوچ، کف کردن، بکف اوردن، صدا زدن، اظهار کردن
معانی دیگر: سر جوش، پفج، حرف چرند، دری وری، شر و ور، لاطائل (لاطائلات)، کف دار شدن، کف دهان (در اثر حرف زدن زیاد یا در اثر بیماری و یا هیجان)، نمایاندن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: any foamy substance or aggregation of bubbles, such as results from fermentation, agitation, or salivation in certain diseases.
مشابه: foam, lather

(2) تعریف: anything that is light or trivial.

- That movie was real froth.
[ترجمه گوگل] آن فیلم کف واقعی بود
[ترجمه ترگمان] این فیلم هم کف واقعی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: froths, frothing, frothed
(1) تعریف: to cover with froth.

(2) تعریف: to cause to emit or form froth.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to emit froth; foam.
مشابه: lather

جمله های نمونه

1. froth forms on top of beer
روی آبجو کف به وجود می آید.

2. to skim the froth from the top of a pot
کف روی دیگ را گرفتن

3. their conversation was nothing but froth
گفتگوی آنها چیزی جز یاوه سرایی نبود.

4. The play was nothing but froth.
[ترجمه گوگل]نمایشنامه چیزی جز کف نبود
[ترجمه ترگمان]بازی چیزی جز کف کردن نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. 'Excellent beer,' he said, wiping the froth from his mouth.
[ترجمه گوگل]کف دهانش را پاک کرد و گفت: آبجو عالی است
[ترجمه ترگمان]آب را از دهانش پاک کرد و گفت: آبجو عالی!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The glass of beer was mostly froth.
[ترجمه گوگل]لیوان آبجو بیشتر کف کرده بود
[ترجمه ترگمان]لیوان آبجو بیشتر کف دستش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I don't like beer with too much froth.
[ترجمه گوگل]من آبجو با کف زیاد دوست ندارم
[ترجمه ترگمان]آبجو را با کف زیادی دوست ندارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The horse's bit was covered with white froth.
[ترجمه گوگل]لقمه اسب با کف سفید پوشیده شده بود
[ترجمه ترگمان]کف اسب با کف سفید پوشیده شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The froth is blown away.
[ترجمه گوگل]کف دمیده شده است
[ترجمه ترگمان]صدا از بیخ کنده می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The book has too much froth and not enough fact.
[ترجمه گوگل]کتاب دارای کف بیش از حد است و واقعیت کافی ندارد
[ترجمه ترگمان]کتاب به اندازه کافی کف دارد و واقعیت ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Animals with rabies often froth at the mouth.
[ترجمه گوگل]حیوانات مبتلا به هاری اغلب از دهان کف می کنند
[ترجمه ترگمان]حیوانات مبتلا به هاری، اغلب در دهان کف می زنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Their chatter was nothing but froth!
[ترجمه گوگل]پچ پچ آنها چیزی جز کف نبود!
[ترجمه ترگمان]پچ پچ و chatter چیزی جز کف کردن نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. No substance at all, just froth.
[ترجمه گوگل]هیچ ماده ای وجود ندارد، فقط کف می کند
[ترجمه ترگمان]به هیچ وجه، فقط کف زدن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. His books are just froth, but they're enjoyable enough.
[ترجمه گوگل]کتاب های او فقط کف هستند، اما به اندازه کافی لذت بخش هستند
[ترجمه ترگمان]کتاب ها فقط کف هستند، اما به اندازه کافی لذت می برند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. All is grace, froth and flow.
[ترجمه گوگل]همه لطف، کف و جریان است
[ترجمه ترگمان]همه اینها گریس، کف و جریان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

یاوه (اسم)
nonsense, hooey, froth, babble, balderdash, idle talk, gammon, tattle

کف (اسم)
bottom, froth, bed, apron, floor, foam, slag, scum, blubber, deck, silt, offal, spume, insole, skim, scoria

سخن پوچ (اسم)
froth, flummery

کف کردن (فعل)
froth, foam, spume

بکف اوردن (فعل)
froth

صدا زدن (فعل)
call, froth, hail

اظهار کردن (فعل)
express, profess, declare, affirm, suggest, allude, froth, import, state

تخصصی

[نساجی] کف - کف ایجاد شده در اثر جوشیدن مایع
[معدن] کف (فلوتاسیون)

انگلیسی به انگلیسی

• foam, light frothy mass of bubbles; nonsense; something unsubstantial, something trivial or worthless
cover with a mass of bubbles; churn to foam, cause to turn to froth
if a liquid froths, small bubbles appear on the surface.
froth is a mass of small bubbles on the surface of a liquid.

پیشنهاد کاربران

۱. کف ۲. یاوه. حرف مفت. دری وری. شر و ور ۳. زرق و برق / ۱. کف کردن ۲. عصبانی شدن. کف کردن ۳. کف دار کردن. کف ( چیزی را ) در آوردن
مثال:
▶ noun
the froth on the waves
کف روی موجها
▶ verb
the water frothed
آب کف کرد
هم زدن
هم زدن چیزی مثلا قند در چایی
کف روی مایعی مثل چایی یا قهوه
Very small air bubbles on a liquid like a drink

بپرس