front

/ˈfrənt//frʌnt/

معنی: جلو، پیش، نما، جبهه جنگ، صف پیش، جبهه، جلودار، رو کردن به، مواجه شده با، در صف جلو قرار گرفتن، روبروی هم قرار دادن
معانی دیگر: چهره، رخ، سیما، صورت، قیافه، وجنات، ظاهر، وانمود، (عامیانه) تظاهر، (هر چیزی که در آغاز یا جلو قرار دارد) جلو، اول، آغاز، قدامی، (زمین جلو خیابان یا دریا یا دریاچه و غیره) نبش، کنار، کناره، کرانه، ساحل، رزمگه، آوردگاه، (فعالیت یا جنبه ی بخصوص) زمینه، جنبه، حوزه، نماینده (شرکت یا گروه)، (با: for) به نمایندگی عمل کردن، (معماری) نما، جلو ساختمان (روی ساختمان که درب ورودی در آن قرار دارد)، روی بنا، روبنا، (هواشناسی - مرزبین دو نوع هوا با فشار و حرارت های نابرابر) جبهه ی هوا، (زبان شناسی - در مورد برخی واکه ها) پیشین، رو در رو شدن با، مقابله کردن با، مواجه شدن، روبرو شدن با، (عامیانه) نمایندگی کردن (برای شرکت و غیره)، (رادیو و تلویزیون) رهبری کردن برنامه، (ساختمان) نما تشکیل دادن، رو کار بودن، در کنار یا نبش (چیزی) بودن، پیشانی، جبین، چکاد، آنیک، (نادر) گستاخی، پر رویی، گردشگاه جلو دریا (یا دریاچه یا رودخانه و غیره)، (لباس شب زنانه) بخش لفاف دار و سفت پیراهن که سینه را می پوشاند، پستان پوش، (مکان) جلو بودن، پیش بودن، مقدم بودن، مخفف: frontispiece، طرز برخورد، منادی، بطرف جلو، مقدمه نوشتن بر

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the most forward part or side of something, such as a building.
مترادف: forefront, forepart
متضاد: back, backside, rear
مشابه: facade, face, fore

(2) تعریف: the position or place at the head or beginning of a line, group, or the like.
مترادف: forefront, lead
متضاد: back, rear
مشابه: cutting edge, top, vanguard

- He sat in the front of the class.
[ترجمه Alireza] او در آخر کلاس نشست
|
[ترجمه گوگل] جلوی کلاس نشست
[ترجمه ترگمان] او در مقابل کلاس نشست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: one's bearing or manner in the face of difficulty.
مترادف: countenance, demeanor, face, mien
مشابه: air, bearing, comportment, exterior, manner, semblance

- He was sad, but he managed to put up a cheerful front.
[ترجمه گوگل] او غمگین بود، اما توانست جلوی شادی را به نمایش بگذارد
[ترجمه ترگمان] ناراحت بود، اما موفق شد که یک جبهه شاد را کنار بگذارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: the area where military conflict occurs.
مترادف: arena, battlefield
مشابه: action, firing line, theater, vanguard

- Soldiers were rushed to the European front.
[ترجمه گوگل] سربازان به سرعت به جبهه اروپا منتقل شدند
[ترجمه ترگمان] سربازان به جبهه اروپایی هجوم بردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: frontage.
مترادف: frontage

(6) تعریف: the forward edge of a mass of cold or warm air.
مشابه: edge

(7) تعریف: a person, group, or thing that serves to mask illegal activity.
مترادف: cover
مشابه: cover story, fa�ade, masquerade, screen, stalking-horse

(8) تعریف: any area of activity; field.
مترادف: area, arena, field
مشابه: sphere

- the latest news on the sports front
[ترجمه گوگل] آخرین اخبار حوزه ورزش
[ترجمه ترگمان] آخرین اخبار در جبهه ورزشی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
• : تعریف: of, related to, or located in the front.
مترادف: anterior, foremost, forward, frontal
متضاد: back, last, rear
مشابه: headmost, leading, right
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: fronts, fronting, fronted
(1) تعریف: to face or look out on.
مترادف: face

(2) تعریف: to serve as or provide a front for.
مشابه: disguise
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: in front of
(1) تعریف: to be facing in a specified direction.
مترادف: face
مشابه: look, point

- a house that fronts on the river
[ترجمه فرانک] خانه ای که در مقابل رودخانه قرار دارد
|
[ترجمه گوگل] خانه ای که روبه روی رودخانه است
[ترجمه ترگمان] خانه ای که در آن روبه روی رودخانه قرار داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to serve as a mask or cover for an illegal activity.
مشابه: cover

جمله های نمونه

1. front line
خط مقدم جبهه،خط مقدم،خط اول

2. front sound
آوای پیشین

3. front view
نمای جلو

4. in front of the building
در جلو ساختمان

5. the front and back sides of the paper
پشت و روی کاغذ

6. the front and rear elevation of a house
فرازی جلو و عقب خانه

7. the front door
درب جلو

8. the front of the building is painted red
نمای ساختمان قرمز رنگ شده است.

9. the front page of the newspaper
صفحه ی اول روزنامه

10. the front seat of a car
صندلی جلو اتومبیل

11. the front tire blew out
لاستیک جلو (اتومبیل) پکید.

12. the front wheel is free and unconnected to the motor
چرخ جلو آزاد است و به موتور وصل نیست.

13. the front yard of my house
حیاط جلو خانه ی من

14. a front for something
چیزی که در لوای آن کار غیر قانونی انجام می شود،وسیله ی استتار(چیزی)

15. in front of
در جلو،پیشا پیش

16. up front
در جلو

17. a cold front from the west
جبهه ی هوای سرد از جانب غرب

18. standing in front of a large group gives me the horrors
ایستادن در جلو یک گروه بزرگ مرا سخت دچار وحشت می کند.

19. the political front
زمینه ی سیاسی

20. toward the front of the book
در صفحات اول کتاب

21. on the front burner
ارجح،دارای ارجحیت

22. he passed in front of the shop
او از جلو مغازه رد شد.

23. he sat in front of me
او جلو من نشست.

24. he vaunted in front of the girls
جلو دخترها لاف زد.

25. hot from the front
تازه رسیده از جبهه(ی جنگ)

26. i stood in front of the mirror and combed my hair
جلو آینه ایستادم و سرم را شانه کردم.

27. jahangir snoozes in front of the t. v.
جهانگیر جلو تلویزیون چرت می زند.

28. she sat up front next to the driver
او جلو و کنار راننده نشست.

29. three of his front teeth were knocked out in a brawl
در یک زد و خورد سه دندان جلوش کنده شد.

30. workers demonstrated in front of the parliament
کارگران جلوی مجلس تظاهرات به راه انداختند.

31. abbas rode manoochehr in front of his bicycle
عباس منوچهر را جلو دوچرخه اش سوار کرد.

32. another car nipped in front of me
یک ماشین دیگر پیچید جلوم.

33. come in at the front door
از در جلو وارد شوید.

34. firewood was heaped in front of the house
هیزم ها را جلو خانه توده کرده بودند.

35. he dropped off in front of the t. v.
او جلو تلویزیون به خواب رفت.

36. he is the party's front in our town
او نماینده ی حزب در شهر ما می باشد.

37. he stayed with the front runner
شانه به شانه ی دونده ی جلو حرکت می کرد.

38. he stood directly in front of them
او درست جلو آنها ایستاد.

39. he was marching in front of the column of soldiers
او پیشاپیش ستون سربازان حرکت می کرد.

40. protesting workers paraded in front of majless
کارگران معترض جلو مجلس رژه رفتند.

41. put a dot in front of those who have come
جلو اسم آنهایی که آمده اند یک نقطه بگذار.

42. she was standing in front of the theatre brandishing the tickets
جلو تئاتر ایستاده بود و بلیط ها را سر دست تکان می داد.

43. the bride disrobed in front of the fire and tiptoed to the bedroom
عروس جلو آتش بخاری رخت های خود را کند و پاورچین پاورچین به اتاق خواب رفت.

44. the car stopped in front of the red light
اتومبیل جلو چراغ قرمز ایست کرد.

45. the soldiers paraded in front of the review stand
سربازان از جلو سکوی سان بینی رژه رفتند.

46. they prostrated themselves in front of the mongolian conquerors
آنان در برابر فاتحان مغول سر تسلیم فرو آوردند.

47. they vilified him in front of the king
نزد شاه از او سعایت کردند.

48. to present a united front
همبستگی نشان دادن

49. to serve at the front
در جبهه خدمت کردن

50. troops heading toward the front
سربازانی که به طرف جبهه می رفتند

51. we walked along the front
ما در راستای کرانه قدم زدیم.

52. dangle before (or in front of) someone
(به منظور وسوسه) چیزی را به کسی نشان دادن،چیزی را جلو کسی تکان دادن

53. a desk with a bowed front
میز تحریری که جلوی آن منحنی است

54. a long corridor connected the front cabins of the ship with the dining hall
راهرو درازی اتاق های جلو کشتی را به تالار ناهارخوری وصل می کرد.

55. a lovely vista opened in front
منظره ی زیبایی جلو ما ظاهر شد.

56. david reared the flagpole in front of the building
دیوید چوبه ی پرچم را در جلو ساختمان افراشت.

57. don't embarrass the child in front of the guests!
بچه را جلو مهمانان خجالت نده !

58. don't park your car in front of my garage!
ماشین خود را جلو گاراژ من پارک نکنید!

59. don't use dirty language in front of the kids
جلو بچه ها حرف رکیک نزن !

60. don't use slang expressions in front of strangers
جلو غریبه ها اصطلاحات خودمانی به کار نبر.

61. don't utter ugly words in front of the children!
جلو بچه ها حرف های رکیک نزن !

62. gowned professors were standing in front of the line
استادان خرقه پوش در جلو صف ایستاده بودند.

63. he angrily planted himself in front of the door and did not let anyone get out
او با غضب خود را جلوی در قرار داد و نگذاشت کسی خارج شود.

64. he emptied his pockets in front of us
جلو چشم ما جیب های خود را خالی کرد.

65. he has been chosen to front the new show
او را به سمت مجری برنامه جدید انتخاب کرده اند.

66. he used to nap in front of the t. v.
او جلو تلویزیون پینکی می رفت.

67. he was sent to the front
او را به جبهه فرستادند.

68. her sorrow is a mere front
حزن او چیزی جز تظاهر نیست.

69. i found her brooding in front of the mirror
او را در حالی یافتم که جلو آینه در بحر اندیشه فرو رفته بود.

مترادف ها

جلو (اسم)
front, forefront, forepart, foreside

پیش (اسم)
presence, front, foreside

نما (اسم)
face, view, facing, index, air, front, exponent, visage, surface, hue, diagram, superficies

جبهه جنگ (اسم)
front

صف پیش (اسم)
front

جبهه (اسم)
front, forehead, sinciput, superficies, facade

جلودار (صفت)
front, forefront, forehand

رو کردن به (فعل)
front

مواجه شده با (فعل)
front

در صف جلو قرار گرفتن (فعل)
front

روبروی هم قرار دادن (فعل)
front, enfilade

تخصصی

[عمران و معماری] جبهه
[حقوق] مواجه شدن، صورت یا روی سند (اوراق بهادار یا بارنامه) - شخص یا مؤسسه به ظاهر آبرومندی که از آن برای پرده پوشی فعالیتهای نامشروع استفاده می شود، طرف صوری معامله یا سند (در انتقال مالکیت)، شاهد حرفه ای
[ریاضیات] پیش، جلو
[آب و خاک] پیشانی-جلو

انگلیسی به انگلیسی

• foremost part; part that faces forward; forehead, face; outward appearance; facade, outer wall of a building; line of confrontation (as in a battle); seaside promenade; cover, disguise; movement, coalition; haughtiness
face toward; confront; be against or in opposition to; apply a front to
of or pertaining to a front; placed before something else; main (door); fore; forward; first (page); serving as a cover or disguise
turn to the front! face forward!
the front of something is the part of it that faces you or faces forward. count noun here but can also be used as an attributive adjective. e.g. ...the front gate. one of his front teeth was gone.
the front page or front cover of a newspaper or magazine is the outside part on which the first words or pictures are printed.
in warfare, the front is the place where two armies are fighting each other.
if something happens on a particular front, it happens with regard to a particular situation or activity.
if someone puts on a front, they pretend to have feelings which they do not have.
an organization or activity that is a front for an illegal or secret activity is used to hide it.
the word front is used in the titles of political organizations with a particular aim.
a front is also the line where a mass of cold air meets a mass of warm air; a technical use.
a pop group that is fronted by a particular person has that person as its lead singer.
if someone or something is in front, they are ahead of other people or things who are in the same group or who are doing the same activity.
if you are in front in a competition or contest, you are winning.
if you do something in front of someone, you do it in their presence.
if someone or something is in front of a particular thing, they are facing it or close to the front part of it.

پیشنهاد کاربران

جلوی پیراهن، پیش سینه
"Front" as a verb: To lead, represent, or act as the main face or spokesperson for something.
به عنوان یک فعل: هدایت کردن، نمایندگی کردن یا عمل کردن به عنوان چهره اصلی یا سخنگوی چیزی.
مترادف؛ Lead, represent, head
...
[مشاهده متن کامل]

متضاد: Follow, support, back
مثال؛
She fronts the new marketing campaign for the company.
He fronted the band with charisma and energy.
The actor fronts a charity organization that supports children.

زمینه، جنبه، حوزه
سرپوش
جلو
مثال: Please stand at the front of the line.
لطفاً در جلوی خط بایستید.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
جبهه، خط مقدم، جلو
بخش
to give ( someone ) the money, material, etc. needed to do something
A front can also be a person, group, or thing used to hide the real character of a secret or illegal activity
پوشش ( می تواند فرد، گرو یا چیزی باشد تا واقعیت یک راز و یا فعالیت غیرقانونی را پنهان نماید ) ، صوری
...
[مشاهده متن کامل]

مثال؛
The society was a front for making illegal political contributions
The drug cartel set up a front company to launder their profits and avoid detection by law enforcement
The corrupt politician used a front person to disguise his ownership of the offshore bank account

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/front
سردمدار
Major Front
front page
صفحه اول روزنامه
Front:جبهه
Frontline:خط مقدم
معانی زیادی میتونه داشته باشه ولس مهمتریناش :
۱. جلو
۲. جبهه ( جنگ )
Religion and science are on two completely different fronts, with great distances
jelu
ادعای کذب داشتن
front ( علوم جَوّ )
واژه مصوب: جبهه 2
تعریف: منطقۀ گذر بین دو تودۀ هوا با چگالی های مختلف
به معنی جبهه یا جلو
جلو ی . . . . . . in front of the
جبهه
To front: to put on a fake personality
Ex: stop fronting you own this car!
جلوی روی خودت یک حرفی یا کاری را کردن.
طریق
راه
روش
مُشرف
حوزه و حیطه
پوشش ( برای مخفی کردن فعالیت های غیرقانونی )
The trading company was set up in 2001 to act as a front for money - laundering operations
پوششی برای عملیات پولشویی
جلو ، جبهه ، خط مقدم
the bus stops right in front of our house
اتوبوس درست جلوی خونه ی ما نگه می داره🧵
جبهه ( که در جنگ بکار میره )

جلو، مقابل

روبه رو، مقابل، جلو
1 - جلو و پیش
2 - جبهه جنگ
3 - نما ( ساختمان و غیره )
4 - مواجهه شدن با
پیشتاز
نیاورد
جلو
جلو، مقابل، رو در رو
مقابل
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٤)

بپرس