صفت ( adjective )
حالات: friskier, friskiest
مشتقات: friskily (adv.), friskiness (n.)
حالات: friskier, friskiest
مشتقات: friskily (adv.), friskiness (n.)
• : تعریف: lively and playful.
• مترادف: coltish, frolicsome, lively, playful
• مشابه: animated, exuberant, high-spirited, spirited, sportive, vivacious
• مترادف: coltish, frolicsome, lively, playful
• مشابه: animated, exuberant, high-spirited, spirited, sportive, vivacious
- The frisky little dog was always happy to chase a Frisbee.
[ترجمه گوگل] سگ کوچولوی دمدمی مزاج همیشه از تعقیب فریزبی خوشحال بود
[ترجمه ترگمان] سگ شیطون little همیشه خوشحال بود که \"فریزبی\" رو تعقیب می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سگ شیطون little همیشه خوشحال بود که \"فریزبی\" رو تعقیب می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید