frisky

/ˈfrɪski//ˈfrɪski/

معنی: چابک، چالاک، شنگول، با نشاط، شاد و خرم، جست وخیز کنان
معانی دیگر: سر حال، سر زنده

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: friskier, friskiest
مشتقات: friskily (adv.), friskiness (n.)
• : تعریف: lively and playful.
مترادف: coltish, frolicsome, lively, playful
مشابه: animated, exuberant, high-spirited, spirited, sportive, vivacious

- The frisky little dog was always happy to chase a Frisbee.
[ترجمه گوگل] سگ کوچولوی دمدمی مزاج همیشه از تعقیب فریزبی خوشحال بود
[ترجمه ترگمان] سگ شیطون little همیشه خوشحال بود که \"فریزبی\" رو تعقیب می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a little encouragment will make him frisky
کمی تشویق او را شنگول می کند.

2. It's a beautiful horse but a bit too frisky for an inexperienced rider.
[ترجمه گوگل]این یک اسب زیبا است اما برای یک سوارکار بی تجربه کمی بیش از حد دمدمی مزاج است
[ترجمه ترگمان]اسب زیبایی است، اما برای یک سوار بی تجربه زیادی frisky
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. His horse was feeling frisky, and he had to hold the reins tightly.
[ترجمه گوگل]اسبش احساس تند و تیز می کرد و باید افسار را محکم می گرفت
[ترجمه ترگمان]اسب احساس سرمستی می کرد و ناچار بود افسار را محکم نگه دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The morning fresh air makes me feel quite frisky.
[ترجمه گوگل]هوای تازه صبح باعث می‌شود که احساس بدی داشته باشم
[ترجمه ترگمان]هوای تازه صبح حالم را به هم می زند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I feel quite frisky this morning.
[ترجمه گوگل]امروز صبح احساس می کنم کاملاً دمدمی مزاج هستم
[ترجمه ترگمان]امروز صبح خیلی شنگول شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Beer and whisky make your old uncle frisky.
[ترجمه گوگل]آبجو و ویسکی عموی قدیمی شما را شاداب می کند
[ترجمه ترگمان]آبجو و ویسکی، عموی پیر شما را frisky می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The names they gave to the frisky young lions were Amanzi, Tunya and Kita.
[ترجمه گوگل]نام هایی که آنها به شیرهای جوان دمدمی مزاج دادند آمانزی، تونیا و کیتا بود
[ترجمه ترگمان]نام هایی که به the frisky می دادند Amanzi، Tunya و Kita بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. You can, of course, make up anything frisky that's going to get your juices flowing.
[ترجمه گوگل]مطمئناً می‌توانید هر چیزی که آب‌میوه‌تان را روان کند، درست کنید
[ترجمه ترگمان]البته، تو می تونی هر چیزی رو که بخواد می خو ای تولید کنه سر و کله تو پیدا کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. She was a young and frisky animal.
[ترجمه گوگل]او حیوانی جوان و دمدمی مزاج بود
[ترجمه ترگمان]او یک حیوان young و frisky بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Five-ton Sahib turned from frigid to frisky during a specially-staged concert of rousing tunes.
[ترجمه گوگل]صاحب پنج تنی در طول کنسرت ویژه‌ای با آهنگ‌های مهیج، از حالت سرد به حالت سرد تبدیل شد
[ترجمه ترگمان]پنج تن از صاحب پنج تن از سرد و سرد، در حالی که چند آهنگ مخصوص برنامه ریزی شده را سر و صدا می کرد، از خود بی خود شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The spring weather's making me feel quite frisky.
[ترجمه گوگل]آب و هوای بهاری باعث می شود که من کاملاً احساس ترس کنم
[ترجمه ترگمان]هوای بهاری حالم را به هم می زند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. (The Frisky) -- Kate Middleton's engagement ring just so happens to be a hand-me-down from the late Princess Diana.
[ترجمه گوگل](The Frisky) - حلقه نامزدی کیت میدلتون اتفاقاً از شاهزاده خانم دیانا فقید است
[ترجمه ترگمان](The Frisky)- - حلقه نامزدی کیت میدلتون این طور به نظر می رسد که از اواخر پرنسس دایانا به من دست می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. A frisky love bite or two.
[ترجمه گوگل]یک یا دو لقمه عاشقانه داغ
[ترجمه ترگمان]یکی یکی یکی یکی bite
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Barry: That's good. You can't have frisky horses in a riding school. Beginners can't handle them.
[ترجمه گوگل]بری: این خوب است شما نمی توانید در یک مدرسه سوارکاری اسب های شاداب داشته باشید مبتدی ها نمی توانند با آنها کنار بیایند
[ترجمه ترگمان] خوبه تو نمی تونی تو یه مدرسه سواری یه اسب frisky داشته باشی مبتدی ها از عهده آن ها بر نمی آید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

چابک (صفت)
light, clever, handy, nimble, dexterous, adroit, deft, agile, perky, feisty, quick, brisk, swift, light-foot, light-footed, spry, rapid, speedy, volant, frisky, lissom, lissome, lithesome, rath, rathe, kittle, lightsome

چالاک (صفت)
nifty, handy, smart, nimble, dexterous, adroit, deft, dextrous, mercurial, peppy, brisk, spry, nippy, pawky, sprightly, natty, frisky, prompt, lissom, lissome, lithesome

شنگول (صفت)
cosh, sprightly, sappy, frisky, mirthful

با نشاط (صفت)
fresh, vivacious, merry, jolly, sprightly, light-hearted, frisky, racy, unwearied

شاد و خرم (صفت)
frisky, mirthful

جست وخیز کنان (صفت)
frisky

انگلیسی به انگلیسی

• energetic, full of life, playful, lively
a frisky animal or person is energetic and wants to have fun.

پیشنهاد کاربران

- بازیگوش
شیطون و بَلا
شاد و شنگول
خوشحال و سرزنده

بپرس