fright

/ˈfraɪt//fraɪt/

معنی: وحشت، هراس، لو لو، ترس ناگهانی، بوحشت انداختن، رم دادن، ترساندن
معانی دیگر: (ناگهانی) ترس، هول، (شخص یا چیز) هول انگیز، وحشت زا، ترس آور، هراس انگیز، (نادر) ترساندن، هول زده کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: sudden or intense fear caused by immediate or unexpected danger.
مترادف: fear, funk, scare, terror
مشابه: alarm, dread, horror, jitters, panic, shock, willies

- She was paralyzed with fright when she heard the footsteps.
[ترجمه Lyra] او ( اشاره به زن ) وقتی صدای قدمها را شنید، از ترس فلج شد
|
[ترجمه بیژن] او وقتی صدای قدم ها را شنیده بود از ترس فلج شده بود
|
[ترجمه گوگل] با شنیدن صدای پا از ترس فلج شد
[ترجمه ترگمان] وقتی صدای پای او را شنید از ترس فلج شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Fright overtook him, and he ran away as fast as he could.
[ترجمه Lyra] وحشت او ( اشاره به مرد ) را فراگرفت و او با بیشترین سرعتی که می توانست فرار کرد
|
[ترجمه بیژن] ترس او را فرا گرفت و با نهایت سرعتی که می توانست دور شد
|
[ترجمه گوگل] ترس او را فرا گرفت و با سرعت هر چه تمامتر فرار کرد
[ترجمه ترگمان] Fright به او رسید و با بیش ترین سرعتی که می توانست فرار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She no longer felt fright when she spoke in front of an audience.
[ترجمه بیژن] وقتی مقابل مخاطبی صحبت می کرد دیگر احساس ترس نداشت
|
[ترجمه گوگل] وقتی در مقابل حضار صحبت می کرد دیگر احساس ترس نمی کرد
[ترجمه ترگمان] وقتی جلوی تماشاگران حرف می زد دیگر احساس ترس نمی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: something or someone that causes such fear.
مترادف: bogeyman, bugbear, fear, hobgoblin, horror, terror
مشابه: b�te noire, bogy, bugaboo, dread

- He was a fright as he stood there in the moonlight.
[ترجمه گوگل] وقتی زیر نور مهتاب ایستاده بود ترسیده بود
[ترجمه ترگمان] همان طور که در زیر نور ماه ایستاده بود، وحشت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. fright had drained all color from his face
ترس رنگ صورتش را برده بود.

2. take fright (at something)
رمیدن،ناگهان وحشت کردن (از چیزی)،ترسیدن (از چیزی)

3. get the fright of one's life
از ترس قالب تهی کردن،زهره ترک شدن

4. hair erect from fright
موی از ترس سیخ شده

5. give someone a fright
کسی را زهره ترک کردن،هول زده کردن

6. he was jittering with fright
از ترس می لرزید.

7. she cried out in fright
از ترس فریاد کشید.

8. the bursting of the firecracker filled them with fright
در رفتن ترقه آنها را وحشت زده کرد.

9. The loud thunder gave me a fright.
[ترجمه گوگل]رعد و برق شدید من را ترساند
[ترجمه ترگمان]رعد و صدا مرا از وحشت انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. You gave me a fright suddenly coming in here like that.
[ترجمه گوگل]تو به من ترسی دادی که ناگهان اینطور وارد اینجا شدم
[ترجمه ترگمان]تو ناگهان از من وحشت کردی که به این شکل به اینجا اومدی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He gave me the fright of my life when I saw him hanging out of the window.
[ترجمه گوگل]وقتی دیدمش از پنجره آویزان شده بود، ترس زندگی ام را به من داد
[ترجمه ترگمان]وقتی او را دیدم که از پنجره بیرون آویزان بود، مرا از وحشت نجات داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. You gave me a fright jumping out at me like that.
[ترجمه گوگل]تو به من ترسی دادی که اینطوری به سمتم پرید
[ترجمه ترگمان] تو بهم یه ترس دادی که اینطوری باه ام برخورد کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I got an awful fright when I realised how much money I owed.
[ترجمه گوگل]وقتی فهمیدم چقدر پول بدهکارم، ترس وحشتناکی به من دست داد
[ترجمه ترگمان]وقتی فهمیدم چقدر پول بدهکار بودم، حسابی وحشت کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The rabbit scampered away in fright.
[ترجمه گوگل]خرگوش از ترس فرار کرد
[ترجمه ترگمان]خرگوش از ترس فرار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He cried out in fright as the dark figure approached.
[ترجمه گوگل]با نزدیک شدن چهره تاریک از ترس فریاد زد
[ترجمه ترگمان]وقتی هیکل تاریک نزدیک شد با وحشت فریاد زد:
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

وحشت (اسم)
fear, dread, abhorrence, panic, terror, horror, fray, fright, funk, awe, jitters, trepidation

هراس (اسم)
fear, panic, feeze, alarm, alarum, apprehension, fright, funk

لو لو (اسم)
fright, bogy, bogeyman, caddy, boggle, bugbear, scarecrow, bogle, bugaboo, hobgoblin, golliwog, gollywog, golliwogg

ترس ناگهانی (اسم)
fright

بوحشت انداختن (فعل)
frighten, fright, wolf

رم دادن (فعل)
scare, fright, startle, rouse

ترساندن (فعل)
bash, abhor, scare, frighten, intimidate, terrorize, deter, fray, shock, fright, shore, huff, awe, appal, appall, spook, tremble, daunt, threaten, buffalo, bullyrag, cow, horrify

انگلیسی به انگلیسی

• sudden fear, sudden terror; horror, something scary or frightening
fright is a sudden feeling of fear.
if someone takes fright, they experience a sudden feeling of fear.
a fright is an experience which gives you a sudden feeling of fear.

پیشنهاد کاربران

Stage fright صحنه هراسی - ترس از روی صحنه آمدن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : frighten
✅️ اسم ( noun ) : fright
✅️ صفت ( adjective ) : frightening / frightful / frightened
✅️ قید ( adverb ) : frighteningly / frightfully
جنگ، جنگیدن، مقابله
ترس
E. g. The sheep ran away/off in fright
fear
panic
terror

بپرس