friend

/ˈfrend//frend/

معنی: یار، دوست، رفیق، مانوس، دوست کردن، یاری نمودن
معانی دیگر: مصاحب، متحد، متفق، مشفق، دوست دار، دوستار، یاور، مددکار، هوادار، هر چیز نافع یا قابل اتکا، (f بزرگ) کوای کر (عضو کلیسای quaker)، (قدیمی) دوستی کردن، دوستانه رفتار کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
مشتقات: friendless (adj.), friendlessness (n.)
(1) تعریف: one closely attached to another by affection and esteem.
مترادف: alter ego, amigo, buddy, chum, crony, familiar, intimate, pal, sidekick
متضاد: enemy, foe
مشابه: ally, boyfriend, cohort, companion, compeer, comrade, girlfriend, mate

(2) تعریف: a colleague, associate, or comrade.
مترادف: associate, cohort, colleague, companion, compeer, fellow
متضاد: foe
مشابه: ally, brother, company, comrade, confederate, confidant, confrere, coworker, mate, partner, sister

(3) تعریف: one who renders financial support to or who sympathizes with a cause or organization.
مترادف: backer, benefactor, patron, supporter
مشابه: abettor, adherent, advocate, benefactress, partisan, sponsor, well-wisher

جمله های نمونه

1. friend and foe
دوست و دشمن

2. a friend in need, a friend indeed
دوست آن باشد که گیرد دست دوست،در پریشان حالی و درماندگی.

3. a friend is he who helps his friend/in adversity and helplessness
دوست آن باشد که گیرد دست دوست در پریشان حالی و درماندگی

4. a friend of hers
یک دوست او

5. a friend of his
یکی از دوستان او

6. a friend of mine
یک دوست من

7. a friend of mine has invited us
یک دوست من ما را دعوت کرده است.

8. a friend of ours
یکی از دوستان ما

9. a friend of the arts and artists
حامی هنر و هنرمندان

10. a friend of theirs
یکی از دوستان آنان

11. a friend of thine
دوست تو

12. a friend of yours
یکی از دوستان شما

13. a friend should bear a friend's infirmities
(شکسپیر) دوست باید با نکات ضعف دوست خود بسازد.

14. his friend accused him of indirect dealings
رفیقش او را به اعمال نادرست متهم کرد.

15. the friend whom ali had saved twice
دوستی که علی او را دو بار نجات داده بود

16. your friend is such a beast!
رفیقت عجب حیوانی است !

17. a friend in need, a friend indeed
دوست آن باشد که گیرد دست دوست / در پریشان حالی و درماندگی

18. a bosom friend
دوست صمیمی،دوست جون جونی

19. a certain friend of mine
یکی از دوستان من

20. a close friend
دوست صمیمی

21. a double-faced friend who used to talk behind my back
دوست دو رویی که پشت سر من بدگویی می کرد.

22. a fair-weather friend
دوست بی وفا

23. a false friend
دوست بی وفا

24. a genial friend
دوست خونگرم و خوش مشرب

25. a hearty friend
دوست خونگرم

26. a lady friend of yours phoned
یک خانمی که دوست شما است تلفن زد.

27. a loyal friend
دوست وفادار

28. a quondam friend
دوست پیشین

29. a sound friend
دوست باوفا

30. a staunch friend
دوست وفادار

31. a steadfast friend
دوست ثابت قدم

32. a sure friend
دوست قابل اطمینان

33. a true friend
دوست باوفا

34. a valued friend
یک دوست ارزشمند

35. an assuming friend is one who expects more than his due
دوست پرمدعا کسی است که بیش از حد خود طلب می کند.

36. an intimate friend
دوست صمیمی

37. an uncertain friend
دوست غیر قابل اتکا

38. an unfaithful friend
دوست بی وفا

39. my best friend
بهترین دوست من

40. my erstwhile friend
دوست پیشین من

41. my old friend
دوست دیرین من

42. our mutual friend
دوست مشترک ما

43. the bad friend who wormed all of the money out of hassan
دوست نابابی که همه ی پول حسن را از او درکشید

44. art thou my friend ?
آیا تو دوست من هستی ؟

45. my very particular friend
دوست بسیار ویژه ی من

46. the president's intimate friend and most trusted lieutenant
دوست صمیمی و یاور بسیار مورد اطمینان رییس جمهور

47. thou art my friend
تو دوست من هستی.

48. to charachterize a friend in a few words
یک نفر دوست را در چند کلمه توصیف کردن

49. to dispense a friend from keeping a promise
دوست خود را از اجرای قول خودش معاف کردن

50. to grant a friend his wish
خواهش یک دوست را اجابت کردن

51. he is my only friend
او یگانه دوست من است.

52. he piggybacked his wounded friend
او دوست زخمی خود را بر پشت خود حمل کرد.

53. morteza is my best friend
مرتضی بهترین دوست من است.

54. morteza is my dearest friend
مرتضی عزیزترین دوست من است.

55. o! for a close friend who would listen to me kindly!
کجاست دوست نزدیکی که با مهربانی به من گوش دهد!

56. the duplicity of a friend who also helps the enemy
دورویی دوستی که به دشمن نیز کمک می کند

57. to argue with a friend
با یک دوست جر و بحث کردن

58. to recognize an old friend after many years
پس از سال ها دوست قدیمی خود را تشخیص دادن

59. a dog is man's best friend
سگ بهترین دوست انسان است.

60. acts that proclaimed him a friend
اعمالی که حاکی از دوستی او بود

61. he intrigued against his own friend
او علیه دوست خودش توطئه چید.

62. he ran across an old friend in the street
در خیابان به یک دوست قدیمی برخورد.

63. he was talking to a friend
داشت با دوستش حرف می زد.

64. i bumped into my childhood friend in the street
در خیابان به دوست ایام کودکی خود برخورد کردم.

65. please introduce me to your friend
لطفا مرا به دوست خود معرفی کنید.

66. she screwed her husband's best friend
با بهترین دوست شوهرش همخوابگی کرد.

مترادف ها

یار (اسم)
adjoint, partner, fellow, bloke, adjunct, sweetheart, friend, helper, alter ego, adjutant, gill, bosom friend, paramour, pal, buddy, billy, chummy, close friend, helpmate, turtledove, yokefellow, pard, playmate, succourer

دوست (اسم)
patron, ally, fellow, friend, mate, boyfriend, bosom friend, chum, schoolmate

رفیق (اسم)
associate, man, fellow, bloke, friend, mate, comrade, pal, buddy, billy, bo, peer, cully, matey, yokefellow

مانوس (اسم)
friend, comrade, intimate, familiar

دوست کردن (فعل)
friend

یاری نمودن (فعل)
friend

انگلیسی به انگلیسی

• one who is affectionately attached to another; pal, buddy; fan, supporter; one who belongs to the same group; one who is not hostile; member of the religious society of friends, quaker
a friend is someone you know well.
if you are friends with someone, you like each other and enjoy spending time together.
if you make friends with someone, you begin a friendship with them.
the people who help and support a cause or a country are often referred to as its friends.

پیشنهاد کاربران

boy friend
دوست پسر
boy friend me
دوست پسر من
girl friend
دوست دختر
girl friend me
دوست دختر من
واژه فرند در انگلیسی از فریان در پارسی پهلوی گرفته شده است.
دوست، رفیق
مثال: She's been my friend since childhood.
او از کودکی دوست من بوده است.
companion, buddy ( informal ) , chum ( informal ) , comrade, mate ( informal ) , pal, playmate
- supporter, ally, associate, patron, well - wisher
دوست. یار. حامی . رفیق. جفت. پشتیبان. همراه. شریک. مصاحب
دوست
رفیق
یار
معنی:
یار، دوست، رفیق، مانوس، دوست کردن، یاری نمودن
معانی دیگر:
مصاحب، متحد، متفق، مشفق، دوست دار، دوستار، یاور، مددکار، هوادار، هر چیز نافع یا قابل اتکا، ( f بزرگ ) کوای کر ( عضو کلیسای quaker ) ، ( قدیمی ) دوستی کردن، دوستانه رفتار کردن
Close friendدوست نزدیک
Bosom friend
دوست جون جونی, همدم
Intimate friend
دوست محرم و صمیمی و خودمانی
Boom boom friend, boom coon friend
دوست گرمابه گلستان ، یعنی دوستی که در همه جا و در همه حال با شماست
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : befriend
✅️ اسم ( noun ) : friend / friendship / friendliness / friendly / friendlessness
✅️ صفت ( adjective ) : friendly / friendless
✅️ قید ( adverb ) : friendlily
mate
in British English
با مرام
False friend دوست ناباب
واژه friend به معنای دوست
واژه friend به معنای دوست به شخصی گفته می شود که شما به خوبی می شناسید و دوستش دارید و کسی است که معمولا خارج از اعضای خانواده است.
جدیدا در دنیای مجازی ( مثلا در شبکه های اجتماعی ) به افرادی که صفحه شما را بازدید می کنند و عضو می شوند نیز friend می گویند.
...
[مشاهده متن کامل]

واژه friend به فرد یا افرادی اطلاق می شود که علایق یکسان داشته باشند و با هم متحد باشند. در این مفهوم واژه friend در برابر enemy قرار می گیرد.
منبع: سایت بیاموز

Let's be friends
بیا با هم دوست باشیم
friend
واژه ای ایرانی - اروپایی و هم ریشه با :
آلمانی : Freund
پارسی میانه : فرَند
بازآوری در پارسی نو : فَرَند ( farand )
دوست
یار
رفیق

دوست
یار
رفیق
یاور
هوادار
دوست، ، یار، ، هوادار، ، دوستی کردن
دوست. . رفیق. . یار
a person who you like and trust very much

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس